×
صفحه نخستدرباره سایتشرایط استفادهحریم خصوصیتماس با ما
ولوله در شهر ۱ولوله در شهر ۲ولوله در شهر ۳طلوع عشق
نگاشته هادیدگاه هانکته ها
آثار بنیانگذاران دیانت بهائیپیام های بیت العدل اعظمگزارش ها و بیانیه هاآثار نویسندگان بهائی

برای شروع یا قطع اشتراکتان در خبرنامه سایت، آدرس ایمیل خود را در ذیل وارد کنید.

ثبت نام
قطع اشتراک
twitter
×
ولوله در شهر - شمارۀ اولولوله در شهر - شمارۀ دومولوله در شهر - شمارۀ سومطلوع عشق
سایت "بهائیان ایران" سایت رسمی جامعۀ بهائی ایرانگلچین پیام های بیت العدل اعظمسرویس خبری جامعۀ بهائیعالم بهائی: جامعۀ جهانی بهائیزندگی حضرت بهاءاللهکتابخانۀ بهائیعهد و میثاقآئین بهائیدنیای بهائینقطه نظرنگاهکسروی و کتاب «بهائی گری»پروژه های بهائیسایت جامعۀ جهانی بهائیسایت ضیافت نوزده روزهتلویزیون نوینرادیو پیام دوستسایت تعلیم و تربیتسایت ازدواج بهائی
قَد فَدَیتُ بِکلّی لَکَ
1387/10/09

ولوله در شهر ۱


(بكلی فدای توشدم - حضرت باب)
حامد
درصفحات 11 و 62 و 63و 64 ویژه نامهء ایام، مطالبی با عناوین زیر مندرج است: «چرا كتاب كشف الغطاء راجمع آوری كردند»؛ «عجزعلی محمّدشیرازی ازپاسخگوئی به سؤال علمای اصفهان، باب وچالش های پیش رو»؛ «پاسخ به سؤال ربطی نداشت»؛ «نقدی برگزارش یك مورخ بهائی مآب ازگفتگوی باب وعلمای تبریز»؛ «گزارش تاریخ یا تبلیغ مسلك»؛ «بحثی درتوبه نامهء علی محمّد باب؛ هیچ ادعائی ندارم و توبه می كنم» و «تلوّن درعقیده، تغییر درادعا». در فصل نامهء تاریخی وسیاسی شمارهء 17 ویژهء بهائیت چاپ تابستان 1386 نیز مقاله ای مشابه از احسان الله شكراللهی طالقانی تحت عنوان «خشت اول: بازشناسی و بازخوانی اسناد و نسخه های توبه نامهء سید علی محمّد باب» آمده است كه آنچه در زیر می آید پاسخ به همهء آنهاست.

مطالبی كه جام جمیان درصفحات مزبورسرهم كرده اند، چنانكه آشكاراست لاطائلاتی است كه به تقلید از مورّخین معلوم الحال قاجاریّه، كثیری ازنویسندگان معلوم الحال عصرپهلوی وجمهوری اسلامی ــ الّا اقلّ قلیلی ــ نیز همان ها را تكرارمكرّر كرده بودند. امّا روزی خواهدرسید كه بالاخره ازمردان وزنان غیربهائی این آب وخاك عزیزنیز، نفوسی آشكارشوند كه برخلاف نیّات وروش بهائی ستیزانی امثال جام جم، وبدون ترس ازجوّ زمان وملاحظۀ این وآن درداخل وخارج ازایران، سدّ تقلید وتكرارغافلان بشكنند و ازنام وننگ ظاهری این جهان بگذرند وخالصاً لوجه الله كمربركشف حقایق آیین حضرت یزدان بندند. آنان ازجمله مسلمانان نازنینی هستند که به فرمودۀ قرآن مجید مصداقِ «امّةٌ یَدعُونَ اِلَی الخَیر » اند. آنان كتب وآثار وحیانی ادیان بابی وبهائی ونیز ردّیّه های منتشره علیه آن را بررسی علمی و منصفانه و همه جانبه نمایند واكاذیب وتحریفات و افترائآت بهائی ستیزان را استخراج كنند و آثاری محقّقانه و منصفانه و متّقیانه و روشنگرانه ارائه دهند تا جاذب تأییدات الهی شود و آثارشان در كشف حقیقت و بروز انصاف، چون ستاره هایی در آسمان تحقیق و فرهنگ و ادبِ ودیانت ایران و اسلام عزیز بدرخشد.

اهل بهاء اطمینان دارند كه چنین خواهد شد ــ چنانكه بارقه های آن چندین دهه است كه آشكارشده است ــ زیرا حضرت بهاءالله چنین دعا فرموده اند: «یا اِلهی فَابتَعِث قُلُوباً صافیّةً و اَبصاراً حَدیدَةً لِیتَفَرَّسُوا فی اَمْرِكَ وَ ما وَرَدَ عَلَیكَ.»[i] (ای خدای من برانگیز و مبعوث فرما قلوبی صاف و دیدگانی تیز بین را تا در امر تو و آنچه بر تو وارد آمد جستجو و تحقیق كنند) و در بیانی دیگر حتمیّت آن را چنین تأكید فرموده اند: «اگر شما و امثال شما عارف نشوید، عبادی خلق خواهند شد كه كوثر معانی را از كأس كلمات الهی بیاشامند و به مقصود مطلع گردند.»[ii] و در سورة الملوك می فرمایند: «فَسُوفَ یظْهِرُاللهُ قَوْماً یذْكُرُونَ ایّامنا وَ كُلَّ ما وَرَدَ عَلَینا وَ یطْلُبُونَ حقّنا عَنِ الَّذینَ هُمْ ظَلَمُونا بِغَیرِ جُرْمٍ وَ لا ذَنْبٍ مبینٍ وَ مِنْ وَرائِهِم كانَ اللهُ قائِماً عَلَیهِم وَ یشْهَدُ ما فَعَلُوا وَ یأخُذُهُم وَ اِنَّه اَشَدُّ المُنْتَقِمین.» (بزودی خداوند قومی را آشكار و ظاهر می كند كه ایّام ما را به یاد می آورند و ذكرمی كنند كلِّ آنچه را كه بر ما وارد شد و طلب خواهند كرد حقّ ما را از كسانی كه به ما بدون جرم و گناهی آشكار ظلم كردند و از پشت سر ایشان خداوند قائم بر ایشان است و گواهی می دهد و می بیند آنچه را انجام دادند و ایشان را مجازات می كند و همانا خداوند شدیدترین انتقام گیرندگان است).

باری اگرچه پاسخ آنچه ایّام درصفحات مزبورنوشته، درهمان عصرقاجار و پهلوی دركتب بهائی وحتّی بعضاً غیربهائی آمده است، ولی دراینجا نیزمختصر وخلاصه ای ازآنها تقدیم هموطنان عزیزمی گردد.

نكتۀ اوّل: درص11راجع به كتاب كشف الغطاء وجمع آوری آن نوشته وجالب آنكه برای بیان علت جمع آوری آن، اقوال آیتی(آواره) وصبحی را شاهد آورده، حال آنكه درمقالات دیگر درهمین مجموعه راجع به ایشان ذكرشدكه اقوالشان جز در نزد بهائی ستیزانی همچون شهبازی وجام جم وامثال ایشان، ابداً نزد محقّقین بهائی وغیربهائی دیگرسندیّت ندارد. نقل قول ازآقای محیط طباطبائی هم دراین خصوص كه به شهادت خودش فریب آواره وصبحی راخورده بوده[iii] وخود وی نیزبرعكس ادّعای توجیهی ودروغی جام جم وسایت بهائی پژوهی برای محقّقانه جلوه دادن آثار وی، به شهادت غیر بهائیان «از دشمنان بدخیم غرض ورز آیین بهائی» بوده[iv]، مانندشهادت صبحی و آواره است. به این ترتیب محقّقین بهائی وغیربهائی جهان ازجام جمیان خواهند پرسید درتحقیقات تاریخی چگونه می توان صرفاً براساس اقوال مخالفان وپیمان شكنان كینه توز نتیجه گیری كردوحكم صادرنمود؟

جام جم ازقول آنان اوّل می نویسد «جمیع نسخه های كشف الغطاء» به خاطر «مایه های ضدّ انگلیسی» آن جمع آوری وسوزانده شد، وسپس لابد برای توجیه نحوۀ دستیابی آقایان طباطبائی وصبحی وآواره وخود جام جم و دیگران به نسخی ازآن، فوراً ادامه می دهد «تعداد انگشت شماری ازآن دركتابخانه های انگلستان وفرانسه وچند نسخه ای درایران، آن هم دركتابخانه های خصوصی ومحرمانۀ بهائیان...جان سالم بدربردند.» معنی «جمع آوری» هم روشن شد. راستی جام جم چگونه به «كتابخانه های خصوصی ومحرمانۀ بهائیان» دست یافته است؟ بهائیان مانند همه مردم جهان كتابخانۀ خصوصی دارند، ولی ازجام جم باید پرسید كه چرا لغت «محرمانه» را به كارمی برد؟ اگرمحرمانه بود، چگونه دوستان حجّتیّه ای جام جم قبل ازانقلاب به مكروحیله واظهار دوستی ظاهری وادّعای دروغی تحقیق، صدها جلدكتب بهائی را ازخود بهائیان گرفتند، ویا پس از انقلاب مسئولین اموربا هجوم به خانۀ بهائیان و دستگیر و زندانی كردن وكشتن ایشان كتبشان راغارت كردند وتا حال نیز این روند كم وبیش ادامه یافته است؟[v] خود جام جم وعوامل بالا دستش چگونه این همه كتب ونشریّات بهائی رانزد خود انباركرده اند؟

راستی اگركشف الغطاء دارای «مایه های ضدّ انگلیسی» است، پس چگونه جام جم در ایّام مقاله می نویسد كه امربهائی ساختۀ انگلیسها نیزمی باشد؟ آیا این دو با هم متناقض نیست؟ آیا نباید گفت دروغگو كم حافظه شده؟ جام جم به اوهام خود می خواهد وانمود كندكه به اصطلاح جمع آوری كشف الغطاء به این خاطر بوده كه حضرت عبدالبهاء پس از پایان جنگ جهانی اوّل، «قبله اش را ازپایتخت تزاربه لندن تغییرداد.» اگرچنین است پس چرا امثال جام جمیان وكیهان وآقای آدمیّت ودیگران، تاریخ انگلیسی بودن امربهائی راهمان ابتدای ظهوروحتّی دهه ها قبل ازآن می دانند؟[vi] اگرچنین است پس چرا خود جام جم ِ كم حافظه درصفحۀ 12 درمطلب «سابقۀ ارتباط وطمع انگلیس به بهائیان» می نویسد ازهمان ایّام تبعید حضرت بهاءالله به بغداد، یعنی حدود65 سال قبل ازپایان جنگ جهانی اوّل، انگلیس ها با حضرت بهاءالله تماس داشته اند؟ وچراجام جم فراموش می كند كه حدود50 سال قبل ازپایان جنگ جهانی اوّل نیزحضرت بهاءالله لوح مهیمن خطاب به ملكۀ انگلیس ویكتوریا را نازل فرمودند ودرآن ضمن دعوت اوبه آیین جدید بهائی كه موعود حضرت مسیح نیزهست وضمن ارائه راه هائی برای رسیدن به عدالت وصلح جهانی وضمن تشویق اوكه مشورت درامور و منع برده داری را تأكید نموده، به ملكه چنین نصیحت وانذارفرموده اند كه:

· یا اَیتُها الْمَلِكَةُ فی لَنْدَنْ اِسْمَعی نِداءَ رَبِّكَ مالِكِ البَریّةِ مِنَ الْسِّدرَةِ الاِلهیّةِ اِنَّهُ لا اِلهَ اِلّا اَنَا العَزیزُ الْحَكیمُ. ضَعی ما عَلَی الاَرْضِ وَ زَیّنی رَأسَ الْمُلْكِ بِاِكْلیلِ ذِكْرِ رَبِّكِ الْجَلیلِ اِنَّهُ قَدْ أَتی فِی الْعالَمِ بِمَجْدِهِ الاَعْظَمِ وَ كَمَّلَ ما ذُكِرَ فِی الاِنجیلِ قَدْ تشَرَّفَ بَرُّ الشّامِ بِقُدُومِ رَبِّه مالِكِ الاَنامِ... دَعی هَواكَ ثُمَّ اَقبِلی اِلی مَولاكَ القَدیمِ اِنّا نَذْكُرُكَ لِوَجْهِ اللهِ وَ نُحِبُّ اَنْ یعْلُوَ اسْمُكِ بِذِكْرِ رَبِّكِ خالِقِ الاَرْضِ وَ السَّماءِ اِنَّهُ عَلی ما اَقُولُ شَهیدٌ قَدْ بَلَغنا اَنَّكِ مَنَعْتِ بَیعَ الْغِلْمانِ وَ الْاماءِ هذا ما حَكَمَ بِهِ اللهُ فی هذا الظُّهورِ البَدیعِ قَدْ كَتَبَ اللهُ لَكِ جَزاءَِ ذلِكَ اِنَّهُ مُوَّفی اُجُورَ الْمُحْسِناتِ وَ الْمُحْسِنینَ اِِنْ تَتَّبِعی ما اُرْسِلَ اِلَیكِ مِنْ لَدُنْ عَلیمٍ خَبیرٍ. اِنَّ الَّذی اَعْرَضَ وَاسْتَكْبَرَ بَعْدَ ما جائتْهُ الْبَیّناتُ مِنْ لَدُنْ مُنْزِلِ الآیاتِ لَیحْبِطُ اللهُ عَمَلَهُ اِنَّهُ عَلی كُلِّ شئٍ قَدیرٌ. اِنَّ الاَعمالَ تُقْبَلُ بَعْدَ الاِقبالِ مَنْ اَعْرَضَ عَنِ الْحقّ اِنَّهُ مِنْ اَحْجَبِ الْخَلْقِ كَذلِكِ قُدِّرَ مِنْ لَدُنْ عَزیزٍ قَدیرٍ...الخ[vii]

پاك ومقدس است پروردگاری كه ازقلم حضرت بهاءالله، موعودكلّ امم، چنین آیاتی نازل فرمود تا هموطنان عزیزوجهانیان بدانند كه آیین الهی مقدّس از اكاذیب واوهام وهذیانات امثال جام جمیان است. آیا همین آیات مهیمنه وآثار وكتب وحیانی حضرت بهاءالله، اهل انصاف را كافی نیست؟ به فرمودۀ قرآن مجید، كافی است: «أ وَ لَم یكفِهِم أنّا أنزَلنا عَلیكَ الكِتابَ یتلی عَلَیهِم ...قُل كَفی بِاللهِ بَینی وَبَینَكُم شَهیداً»[viii] (آیا كافی نبود ایشان را كه ما فروفرستادیم برتو آن كتاب را كه خوانده می شود برایشان...بگو كافی است خدا میان من ومیان شما گواه).

و همزمان با لوح ملكۀ انگلیس، لوح مهیمنی نیزبا لحن وهدف ومطالب مشابه، خطاب به الكساندردوّم امپراطور روس نازل شده است كه با درنظرگرفتن آن دولوح ونیز چندین لوح دیگرخطاب به سلاطین و رؤسای جمهور دیگرممالك، مشخّص می گردد كه سناریوی وهم آلود جام جمیان مبنی بر «تغییر قبله» توسّط حضرت عبدالبهاء ازروس به انگلیس، بسی پوچ ومضحك است می فرمایند:

· یا مَلِكَ الْرُوسِ اسْمَعْ نِداءَ اللهِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ و اَقْبِل اِلَی الفِردَوسِ الْمَقَرِّ الَّذی فیه اسْتَقَرَّ مَنْ سُمِّی بِالاَسْماءِ الْحُسنی بَینَ الْمَلَاءِ الاَعلی و فی مَلَكُوتِ الاِنشاءِ بِاسْمِ اللهِ البَهی الاَبهی اِیّاكَ اَنْ یحْجُبَكَ شَئٌ عَنِ التَّوَجُّهِ اِلی رَبِّكَ الرَّحمنِ الرَّحیم... قَدْ نَصَرَنی اَحَدُ سُفَرائِكَ اِذْ كُنْتُ فی سِجْنِ الطّاءِ تَحْتَ الْسَّلاسِلِ وَ الاَغلالِ بِذلِكَ كَتَبَ اللهُ لَكَ مَقاما لَمْ یحِطْ بِه عِلْمُ اَحَدٍ اِلّا هُوْ اِیاكَ اَنْ تُبَدِّلَ هذَا الْمَقامَ الْعَظیمَ. قَدْ اَتَی الْاَبُ وَ الْاِبْنُ فی الْوادِ الْمُقَدُّسِ یقُولُ لَبَّیكَ اللّهُمَّ لَبَّیكَ وَ الطُّورُ یطُوفُ حَوْلَ الْبَیتِ وَ الشَّجَرُ ینادی بِاَعلَی النِّداءِ قَدْ اَتی الوَهابُ راكِباً عَلَی السَّحابِ طُوبی لِمَنْ تَقَرَّبَ اِلَیهِ وَیلٌ لِلْمُبعَدینَ ... اُنْظُرْ ثُمَّ اذْكُرِ الایّام الَّتی فیها اَتَی الرُّوحُ وَ حَكَمَ عَلَیه هیرُودُوسُ قَدْ نَصَرَاللهُ الرُّوحَ بِجُنُودِ الْغَیبِ وَ حَفَظَهُ بِالحقّ وَ اَرْسَلَهُ اِلی اَرْضٍ اُخری وَعداً مِنْ عِنْدِه اِنَّه هُوَ الْحاكِمُ عَلی ما یریدُ اِنَّ رَبَّكَ یحْفَظُ مَنْ یشاءُ لَوْ یكُونُ فی قُطْبِ الْبَحْرِ اَوْ فی فَمِ الثُّعبانِ اَوْ تَحْتَ سُیوفِ الظّالِمینَ... اِعْلَمْ جِسمی تَحْتَ سُیوفِ الاِعداءِ وَ جَسَدی فی بَلاءٍ لا یحصی وَلكِنِ الرُّوحُ فی بِشارَةٍ لا یعادِلُها فَرَحُ الْعالَمینَ ... اِنّی أنا المَذكورُ بِلِسان ِ اِشَعیاء وَ زُیّنَ بِاسمی التّورةُ وَالاِنجیلُ ... قُل یا مَلأ الغُرورِ أ تَرونَ أنفُسَكُم فِی القُصورِ وَسُلطانَ الظّهورِ فی أخرَبِ البُی�تِ؟ ... قوموا عَن قُبورِ الهَوی... أتَظنّونَ ینفَعُكُم ماعِندَكُم ؟ سَوفَ یملِكُهُ غَیرُكُم وَ ترجِعونَ اِلی التُّرابِ مِن غَیرِ ناصِرٍ وَمُعینٍ لا خَیرَ فی حَیوةٍ یأتیهِ المَوتُ وَلا لِبَقاءٍ یدرِكُهُ الفَناءُ وَ لا لِنِعمَةٍ تَتَغَیّرُ دَعوا ما عِندَكُم وَأقبِلوا اِلی نِعمَة اللهِ الّتی نُزّلَت بِهذا الاِسمِ البَدیعِ ... طوبی لِمَلِكٍ مامَنَعَهُ المُلكُ عَن مالِكِه وَأقبَلَ اِلی اللهِ بِقَلبِهِ...[ix]

همچنین باید پرسید چراجام جم كم حافظه درحالی كه درص12می نویسد انگلیس ــ ازجمله ازطریق ادواردبراون ــ حامی وهمدست ازلیان بوده كه دشمن همیشگی بهائیان بوده اند، درص11 فرضیّۀ متناقض فوق را ارائه می دهد؟ مگرجام جم ندیده كه كسروی دربارۀ ازلیان وحقیقت فوق نوشته: «(ازلیان) آنگاه به هنگام فرصت به آسانی توانستندی با دست ملّایان مردم را به بهاییان بر آغالانند و از آنان كینه جویند. بسیاری از بهایی کُشی ها در ایران، با كوشش اینان بوده»[x] و این كار قبل و پس از رژیم پهلوی نیز ادامه داشته؟[xi]

آری چنانكه در دیگر مقالات همین مجموعه نیزاشاره شده، ارتباط امربهائی و پیروانش دراین 164 سال با همۀ مردم جهان وهمۀ دولتها ازهر مذهب و نژاد و زبان، ارتباطی سیاسی برای وطن فروشی ومخالفت با اسلام نبوده است، بلكه كاملاً در راستای ارائه آیین جدید الهی به ایشان بوده است تا جهان به صلح و وحدت رسد وجنگ های سیاسی ومذهبی وغیره تمام شود. اگرچنین نبود طلعات مقدّسه بهائی نیز همچون ازل و دیگران پناهندگی روس وانگلیس را می پذیرفتند. حال آنكه چنین نكردند. جام جم موذیانه در ص 7 فقط وفقط می نویسد سفیر روس به حضرت بهاءالله پیشنهاد پناهندگی به روسیّه راكرد، امّا ریاكارانه ادامه نمی دهد كه حضرت بهاءالله پیشنهاد سفیر را نپذیرفتند[xii] و علی رغم دشمنی آشكار دولت ایران با ایشان در پاسخی كه نشان از وطن پرستی حقیقی ایشان دارد، فرمودند: «ما زندانی دولت علیۀ ایران هستیم.» سبحان الله با اینكه زندانی دولت ایران بودند وبا اینكه رفع ظلم های وارده به پیروانشان را ازطرف دولت مزبوربه خود ایشان تذكّرمی دادند، ولی وقتی پای دولت ایران عزیز در برابر دیگر دول پیش می آمد،برای حفظ حرمت دولت وطنی دربرابر امثال دول روس وانگلیس، نهایت كوشش را درحفظ آبروی همان دولت مستبد ایران می نمودند.

جام جم نباید فراموش كند كه حضرت عبدالبهاء درست دوسه سال قبل ازجنگ جهانی اوّل درسفرتبلیغی خود به اروپا وآمریكا ومصر، وقتی درانگلیس به ایشان پیشنهاد شد به ملاقات شاه انگلیس بروند، فرمودند: «ما برای دیدن فقیران آمده ایم ونه سلاطین،» و وقتی ادوارد براون درهمان اسفار از ایشان تقاضای ملاقات كرد به اصرار قبول فرمودند مشروط براین كه مكالمات سیاسی ننماید.[xiii] چنین است كه دربیانی می فرمایند: «هر ذلّتی را تحمّل توان نمود مگر خیانت به وطن و هر گناهی قابل عفو و مغفرت است مگر هتك ناموس دولت و مضرّت ملّت»[xiv] و در بیانی دیگرمی فرمایند: «اگر نفسی موفّق برآن گردد كه خدمت نمایان به عالم انسانی، علی الخصوص به ایران نماید، سرورِ سروران است وعزیزترین بزرگان.»[xv]

با آنچه گفته شد، جام جمیان برای علّت به اصطلاح جمع آوری «كشف الغطاء» باید دنبال دلایل دیگری بگردند، وشواهدی ازخود آثاربهائی ارائه نمایند ونه از امثال بهائی ستیزانی همچون آقایان محیط طباطبائی وآواره وصبحی.

نكتۀ دوّم: امّا درباره صفحات 62و63و64 ایّام كه كلاً مربوط به سوء برداشت ازسیر تدریجی ادّعاهای حضرت باب جلّت عظمته، و مجلس ولیعهد، وادّعای توبه حضرتشان می باشد، لُبّ مطلب واصل ایراد پوسیده و تكراری جام جمیان این است كه آن حضرت ابتدا ادّعای «ذِكریّت»، سپس «بابیّت»، بعداً «مهدویّت»، وسپس«ربوبیّت» و «الوهیّت» نمودند و دست آخر نیزازهمه آن دعاوی توبه نمودند. تنها مورد غیر تكراری جام جم این است كه وقیحانه چیزی را كه حتّی دشمنان آیین های بابی وبهائی تا حال آن را كتمان نكرده اند، كتمان كرده واز ذكر اینكه حضرت باب از خاندان «سادات» بوده اند عمداً خودداری كرده، چه كه همه می دانند كه ازشرایط ظهورقائم این بوده است كه ایشان باید ازخاندان رسول اكرم وسیّد باشند. باری، پاسخ مقاله «باب وچالش های پیش رو» درص62 را یكی ازجوانان بهائی ِ موردِ خطَاب ِ جام جم درص2 ایّام، در مقاله ای دیگركه درهمین مجموعه مندرج است داده اند واشتباهات آقای محیط طباطبائی را بیان نموده اند.[xvi] امّا در زیر نیزمطالبی تقدیم هموطنان عزیز می شود.

درخصوص سیر تدریجی اظهار امرحضرت باب كه هدف از آن آماده كردن مردم برای درك حقیقت بوده، حضرتشان می‌فرمایند: «نظر كن در فضل حضرت منتظر كه چقدر رحمت خود را در حقّ مسلمین واسع فرموده تا آنكه آنها را نجات دهد. مقامی كه اوّل خلق است و مظهر ظهور آیه انّی أنا الله چگونه خود را به اسم بابیّت قائم آل محمّد ظاهر فرمود.»[xvii] و نیز می‌فرمایند: «چون حدّ ِاین خلق را می‌دانستم از این جهت امر به كتمان اسم نموده بودم. این همان خلقند كه در حقّ رسول‌الله (ص) كه لامثل بوده و هست گفتند انّه لمجنون و اگر می‌گویند ما آنها نیستیم عمل آنها دلیل بر كذب قول آنهاست.»[xviii] به این دلیل حضرتشان در مرحله اوّل خود را باب نامیدند، سپس در همان اوایل در شهر مكّه و بعدها در مجلس علمای اسلام در حضور ناصرالدّین میرزا، ولیعهد محمّدشاه قاجار، در تبریز قائمیّت خود را اعلان، و در كتاب بیان فارسی كه در ماكو به وحی الهی از قلم ایشان نازل شده است رسالت و تعالیم مستقل خود را بیان فرمودند و اعلام نمودند كه منظورشان از بابیّت، بابیّت قائم موعود نبوده بلكه ظهور ایشان باب و مقدّمه‌ای برای ظهور بعد از ایشان بوده است، یعنی دومین موعود همۀ ادیان، حضرت بهاءالله، كه در سال نهم ظهور حضرت باب امر خود را اظهار فرمودند.
امّا حضرتشان با وجود حقیقت فوق، ازهمان اوّلین سال ظهورشان، 1260 هـ ق یا1844 میلادی، به خواصّ اصحاب خود كه بالنّسبه به اشخاص عادی، مستعدتر وآماده تر و مورد اعتماد برای پذیرش حقیقت مقام موعود عزیز اسلام بودند، مقام مهدویّت وقائمیّت ونزول آیات وحیانی الهی خود را آشكارفرمودند وبه آن «مطالع انوار» و «سحرخیزان بیدار» امرفرمودند كه حقیقت مزبوررا تا وقت مناسب كه مردم مستعدّ قبول وتحمّل نورخورشید ظهورمربّی جدیدآسمانی شوند، مستوردارند. البتّه تصوّر بیشتر مسلمین از قائم آن بوده وبعضاً هست كه ایشان یكی دیگر از ائمۀ اطهارند، امّا با توجه به احادیث مربوط به ظهور قائم معلوم می‌شود كه قائم با كتاب جدید و شرع جدید می‌آید[xix]، یعنی قائم پیامبر جدیدی است كه با ظهورش اسلام وهمۀ ادیان به هدف و كمال خود می‌رسند. همچنین علاوه برادّعای آشكار آیات وحیانی از همان سال اوّل در آثاری چون تفسیر سورۀ یوسف معروف به احسن القصص و تفسیرسورۀ كوثر و تفسیرسورۀ والعصر و امثال آن، كه خود گویای مظهریّت ایشان ازهمان ابتداست، حتّی درتواریخ ضدّبهائی دوران قاجاریّه نیزكه بیش ازمردم عادی درجریان اموربودند، به آشكاری ِ مقام ایشان ازهمان ابتداء اشاره شده است. ازجملۀ آنها، دركتاب فتنۀ باب از اعتضاد السلطنه، به تصحیح وتحشیّۀ عبدالحسین نوائی، ص2، می نویسد: «میرزا علی محمّدباب...هركس رانزد خودمحترم وصدیقتر دانست... گفت آن مهدی صاحب الامر كه مردم انتظارش را برند منم...» و در ناسخ التّواریخ[xx] می نویسد: «...و با خاصگان خویش گفت مهدی صاحب الامر كه مردم انتظارش برند منم.»[xxi]

تعجِّب دراین است كه جام جم ازجمله اشاره كرده كه حضرت باب خود را «ذكر» نامیده اند. حال آن كه درقرآن مجید است كه «فَاسئَلوا أهلَ الذّكرِ اِن كُنتُم لا تَعلَمونَ»[xxii] (پس بپرسید ازاهل ذكر اگرنمی دانید). ودراحادیث آمده است كه منظوراز اهل ذكراز جمله ائمّۀ اطهارعلیهم السّلام می باشند. دراین صورت موعود اسلام دررتبۀ اولی از اهل ذكر هستند وآنچه را كه دیگران نمی دانند به وحی والهام ربّانی تبیین می فرمایند. به همین جهت است كه حضرتشان تأویل متشابهات قرآن را كه طبق نص قرآن «یوم یأتی تأویلُهُ» وعدۀ آمدنش هنگام ظهور موعود داده شده بود، آوردند و بیان فرمودند.

باری، نه تنها حضرت باب آن تدریج را درآشكاركردن مقام و تعالیمشان معمول داشتند، بلكه همۀ مربّیّان وانبیاء آسمانی هم چنین كردند، چه كه تربیت مردم براساس اصل تدریج صورت می گیرد كه هم مورد تأكید ادیان و هم مورد قبول علوم انسانی است. ازجمله آیات 75 تا 79سورۀ انعام، حاكی از دعوت تدریجی حضرت ابراهیم است تا قوم آمادۀ قبول وحدانیّت الهی شوند. چنانكه مرحوم مجلسی در بحارالانوار، چاپ جدید، جلد61،ص161، دربارۀ آیات مزبورتوضیح می دهد كه خورشید درعالم محسوسات نورانی ترین انواراست وحضرت ابراهیم به خاطر موافقت با قومش واتمام حجّت برایشان فرمود «هذا ربّی» (خورشید ربّ من است) زیرا نور و ظهور و بزرگی خورشید برای قوم محسوس بود، امّا سپس به قوم گفت ازاین عقیدۀ خود برگشته است وخدای واحد را خدا می داند چه كه خورشید با تمام این اوصاف دچارتغییرمی شود وگاه هست وگاه نیست و بنابراین نمی تواند خداوند قدیم باشد، بلكه ممكن الوجود ومُحدَث است. ودر تفسیرالقرآن سیّدعلیخان دربارۀ آیۀ 27 سورۀ بقره این توضیح مذكوركه چون درزمان حضرت رسول تعدادآسمان ها راهفت می دانستند درآیه نیز نظر به مماشات و توافق با قوم تعدادآنها راهفت بیان فرموده است، والّا تعدادآسمانها بیش ازاین هاست. ویا اینكه درسورۀ نجم مسألۀ غرانیق و ذكر اسامی بتهای عرب جاهلیّت به خاطر همین مماشات باخلق مطرح شده است. ویا حضرت مسیح نیز در اوّل مطابق تورات سخن گفتند وبتدریج آشكارساختند كه همان موعود تورات اند. حضرت محمّد نیز تا چندسال ظهورخودرا جز از افرادی خاص ومعدود پنهان داشتند و پس ازمدّتی دعوت خود را علنی فرمودند. گاه مقام خودرا «ما أنا اِلّا بَشَرٌ مِثلكُم» گفتند، وگاه «لا فَرقَ بَینَكَ وَبَینَهُم اِلّا انّهُم عِبادُكَ» درحقّشان وارد. پولس رسول نیز در رسالۀ به قرنتیان، باب 9 به همین روش مماشات به خاطرهدایت همۀ نفوس اشاره می نماید.می گوید:

· با اینكه ازهمه كس آزاد بودم خود را غلام همه گردانیدم تابسیاری را سود برم. و یهود را چون یهود گشتم تا یهود را سود برم واهل شریعت را مثل اهل شریعت تا اهل شریعت را سود برم. وبی شریعتان را چون بی شریعتان شدم هرچند نزد خدا بی شریعت نیستم بلكه شریعت مسیح درمن است تا بی شریعتان راسود برم.ضعفا را ضعیف شدم تا ضعفا راسود برم. همه كس راهمه چیز گردیدم تا به هرنوعی بعضی را برهانم. امّا همه كار را به جهت انجیل می كنم تا درآن شریك گردم.

به همین جهات حضرت باب نیز در اوّل، موافق اعتقاد شیعیان كه منتظر قائمی با اوصاف ونشان واسم والقاب خاصّ وغیبت1000ساله بودند، ضمن تصدیق او ادّعای بابیّت اورا فرمودند تا ایشان آماده قبول حقیقت ظهورگردند. حضرت بهاءالله درلوحی این حقیقت ر با تمثیلی زیبا ومحسوس بیان فرموده اند كه خورشید وجود مربّیّان آسمانی نیز چون خورشید ظاهری به تدریج طلوع می كند تا افكار و قلوب مردم با حرارت وروشنائی معنوی آن انس گیرد ومستعد دریافت هدایات جدید الهی شوند. اگر قراربود رسولان الهی به یكباره همان چیزی راكه بعدها به تدریج آشكارفرمودند ازهمان اوّل ظاهر فرمایند، احدی تحمّل حقایق بیان شده توسط ایشان را نمی كرد وظهور ایشان عملاً بی فایده می شد. حال آنكه چنین امری ازحكمت ومصلحت و رحمت الهی بدور است وهیچ گاه اتّفاق نیافتاده.

تعجب در اینجاست كه آقای احسان الله شكراللهی طالقانی بدون مطالعهء آثار و كتب دیانت بابی و آشنائی با كم و كیف آن نیز در فصل نامهء سابق الذكر، در مقاله ای باعنوان «خشت اول: بازشناسی وبازخوانی اسناد ونسخه های توبه نامهء سید علی محمّدباب»، «خشت اول» را كج كار گذاشته، با ادعای آوردن دو نمونه از همین آثار اولیهء حضرت باب كه در آن موافق عقاید شیعیان حقایق را بتدریج طرح فرموده اند، خوشحال شده و گمان كرده است موارد دیگری از توبه نامه هائی دیگر یافته كه لابد كشفش هم باید به نام ایشان ثبت شود! حال آن كه ایشان از لحن و سیاق آثار اولیهء حضرت باب كه قسمتی از توضیحش در بالا آمد، غافل بوده اند. ایشان مدعی شده اند كه یك توبه نامه و یك شبه توبه نامه از مجموعه ای یافته اند كه مُثبت توبه نامهء موردبحث ایام است. صرف نظر از صحت و سقم انتساب آن دو اثر به حضرت باب كه فرقی هم در بحث ایجاد نمی كند چه كه از خود حضرتشان بیاناتی وجود دارد كه بر اساس آن می توان صحت و سقم چنین استناداتی را روشن ساخت، باید گفت لبّ مطلب هر دو مورد، اعتراف حضرت باب به این حقیقت است كه ایشان در برابر ذات الهی وجودی برای خود قائل نیستند و در برابر آستانش عبودیت محضه اند و به همین دلیل در برابرعلم كلی الهی،علمی اكتسابی ندارند و آنچه نوشته و فرموده اند برنهج ائمه اطهار و به فطرت الهی و وحی سماوی است (تمام آثارشان، بخصوص در 4 سال اول ظهورشان،مملو است ازاین حقیقت).

توضیح بیشترموارد فوق دربارهء ادعاهای آقای شكراللهی طالقانی آن كه:

اولاً مجموعه آثاری كه ذكركرده اند خود دارای اغلاط نوشتاری و استنساخی است. از آن گذشته آقای شكراللهی كه ظاهراً سواد و دقت خواندن اسناد را ندارند، در فصل نامه هنگام نقل دو اثر مزبور دچار اشتباهات دیگری نیز شده اند كه تحقیق آبكیشان را غوز بالای غوز كرده و مفهوم اثر را خدشه دار نموده. به عنوان نمونه، ایشان در صفحات 165 و 167و 168 كه عكس دو اثر مزبور چاپ شده، «لطف» را «لفظ»، «آل الله» را «الاالله»، و «قلمم» را «قلم» و «كم حزنی نفس خود» را «كم ظرفی نفس خود»،... تصوّر فرموده و غلط تایپ نموده اند و ظاهراً اهل علم و فضلی هم در جمع فصل نامه نویسان نبوده كه ژست تحقیقی و علمی بودن آن را معنی بخشد و اغلاط ایشان را گوشزد كند تا بر اساس اشتباهات، نتایج دلخواه از پیش تعیین شده نگیرند. خوانندگان عزیز با كمی دقت در همان دو اثر متوجه می شوند كه «آل الله» و «لطف» و «كم حزنی» صحیح می باشد. چه كه مثلاً در همان اثر، ص168 فصل نامه كه ص195 اصل سند مزبور است، فرموده اند: «به جهت تسلی حزن خودنوشتم»؛ لذا منظور از «كم حزنی»مذكور در ص 195اصل سند نیزهمین است كه ادعیهء مورد نظرشان را برای كم كردن و تخفیف حزن خودشان نوشته اند — به خصوص كه رسم الخط عبارت مزبور در اصل سند نیز فاقد حرف «ظ» می باشد. امّا عجیب تر از همهء اینها آنكه ایشان حتی در همین جملهء مذكور در اصل سند نیز كه فرموده اند: «به جهت تسلّی حزن خودنوشتم،» دست برده و باحذف كلمهء «حزن» عملاً در اصل سند تحریف كرده و چنین تایپ نموده: «به جهت تسلّی خودنوشتم»! این كار ایشان این شك را برمی انگیزد كه نكند ایشان دارای علم صوری هستند، ولی خدای ناكرده به علت فقدان صفات به مراتب مهم تری از علوم صوری اكتسابی، درهمهء موارد فوق دانسته و از روی عمد چنین كرده اند و دست به تحریف زده اند! (صفات مزبور در قران مجید و احادیث اسلام عزیز نیز مذكور است. ای كاش امثال جام جمیان و فصل نامه نویسان سری به آن می زدند!)

ثانیاً خود حضرت باب در مورد یكی از علل ایراد به آیاتشان، من جمله می فرمایند كه در اثر سرعت نزول و كثرت آثار، گاه آنها كه آثار را استنساخ كرده اند بعضاً دچار اشتباه در ثبت صحیح كلمات و آیات شده اند بطوری كه در نسخه های خطی چنین اشتباهاتی ملاحظه می شود. حضرتشان در این مورد به عنوان نمونه در تفسیر سورۀ كوثر قران مجید كه خطاب به آقا سید یحیی دارابی ملقب به وحید، از اَجِلّۀ علمای عصر خود، فرزند آقا سید جعفر كشفی معروف، بود و از طرف محمد شاه قاجار برای تحقیق در امر حضرت باب مأمور گشت و به آن حضرت مؤمن شد و در راهش شهید گردید، چنین می فرمایند:[xxiii]

· وَ كُلَّ ما رَأَیتَ مِنْ آیاتی قَدِ افتَرَی المُفْتَرُونَ فیها وَ بَعْضٌ مِنْها لَمْ یقْدِرِ الْكاتِبُونَ اَنْ یسْتَنْسِخُوا صُوَرَ الواقِعِ وَ لِذا یقُوُلُ النّاسُ فیه لَحْنٌ وَ بَعْضٌ یقُولُ لَیسَ فیها رَبْطٌ فَاَعُوذُ بِاللهِ مِنْ عَمَلِهِمْ وَ افْتِرائِهِمْ وَ كُلَّما تَری مِنَ الآیاتِ بِغَیرِ ذلكَ النَّهْجِ العَدْلِ فَاِنّی اَنَا بَری مِنَ الْمُشرِكینَ. (و كل آنچه از آیات مرا دیدی، افترا زنندگان در آن بهتان بستند، و بعضی از آیات را كاتبین نتوانستند به شكل واقعی آن نسخه نویسی كنند و لذا مردم می گویند در آن اشتباهات اعرابی وجود دارد و بعضی می گویند آیات به هم ربطی ندارد . پس از عمل و تهمت ایشان به خدا پناه می برم. و هر آنچه از آیات مرا به غیر از این روش و راه درست و صحیح دیدی همانا من از مشركین (كه تهمت اینچنینی زده اند) بیزار و بر كنار هستم).

و به همین علّت بود كه عالم بزرگی چون جناب وحید، مخاطب تفسیر سورۀ كوثر ، آن «نَهجِ عدلِ» فطری آیات مباركه در امثال تفسیر سورۀ كوثر را ملاحظه نمود و نه تنها ایرادی در آن آیات ندید، بلكه بر حقانیت آن اعتراف نمود و موقنانه در راه آن نیز شهید شد و بدیهی است كه شهادت علمای بزرگی چون او كه به مركّب خون خود چنین اعترافی كردند، فارق حقیقت امر بابی و آیات و تعالیم آن، از افترای مفترین در ردیه ها می باشد.

ثالثاً شایدعلاوه بر مورد فوق بعضی چون آقای شكراللهی بگویند پس علّت ملاحظه بعضی موارد خلاف قواعد ظاهرۀ صرف و نحو عربی در آثار حضرت باب چیست؟ نفس مقدس حضرتشان در صحیفة العدل چنین توضیح می فرمایند:

· و اینكه در بعضی مقامات تبدیل كلمات و در بعضی به خلاف قواعد اهل سبحات، جاری گشته لِأجل این است كه مردم یقین نمایند كه صاحب این مقام بر سبیل تحصیل، اخذ آیات و علوم نكرده بل به نور الله صدر آن منشرح به علومِ الهیه شده و حكم تبدیل را به شأن ِبدیع و خلافِ قواعد را به قاعدۀ الهیه راجع نمایند چنانچه امثال این كلمات كه در كتاب الله اكثر مِنْ اَنْ یحصی نازل شده چنانچه كلمه ای كه مقام آن تأنیث است خداوند عالم ضمیر مذكّر نازل فرموده فی قَوْلِه «وَ كَلِمَةٌ مِنْهُ اسْمُهُ المَسیحْ» و در مقام صفت مؤنث «احْدَی الكبر» نازل فرموده فی قَوْلِه جَلَّ وَ علا «اِنَّها لِاَحدَی الْكِبرِ نَذیراً لِلْبَشَرْ» ... و چنانچه نازل فرموده به خلاف قواعد كل اهل عالم این كلمه را «اِنَّ هذانِ لَساحِرانِ.»[xxiv]

رابعاً همان طور كه گفته شد و در دو اثر مورد استناد آقای شكراللهی در فصل نامه نیز مشهود است، علم حضرت باب اكتسابی نبوده است، بلكه مانند همهء انبیا فطری و لدنّی بوده است و صریحاً فرموده اند كه آیات و مناجات هائی كه از قلمشان نازل گشته منبع وحیانی دارد. به خصوص در سه چهار سال اول ظهورشان، كه برای نجات شیعیان، به نوعی در قالب آرا و عقایدایشان حقایق ظهور جدیدشان را بیان می فرمودند، تأكید می كردند كه لحن و طرز كلماتشان مطابق سنت حقّهء آل الله و ائمّهء اطهارع می باشد. در این خصوص به نقل از همان فصل نامه، صص 164-168، می فرمایند: « كلماتی اگرجاری ازقلمم شده باشد برمحض فطرت بوده وكلاً مخالف قواعدقوم است.» «بابی ازعلم و معرفت توحید، خداوند عالم از لطف خفی خودش به حقیر عنایت فرموده...شكی كه نیست از علوم رسوم اهل علم مطلع نبوده و نیستم، بل از لسان فطرت مناجات و آیاتی تنطق نموده كه حقّ واقع مطابق سنّة آل الله سلام الله علیهم است...فطرت بر نهج واقع و مصطلح قواعد حقّه است و این دعا با ذكر توحید وفضل آل الله است.»

خامساً جالب آن كه در ادامهء همین اثر و در همان صفحهء 197متن اصلی مجموعهء مورد استناد آقای شكراللهی، اثر دیگری است كه ایشان با آن كاری نداشته اند،چه كه فقط دنبال توبه نامه ای دیگرمی گشته اند تا بلكه شبههء آبكی توبه نامهء مشهور ردیه نویسان در مجلس ولیعهد را كمی غلیظ نمایند تا بلكه مقبول محققین منصف و حقیقت جوافتد! حال آن كه در همان جا و در همان چند خطی كه عین تصویرش در صفحهء مزبور آمده توضیح حقایق فوق را كه پاسخ همهء توهین های جناب شكراللهی نسبت به مقام حضرت باب نیزهست، می دهند. می فرمایند: «هوالعلی الكبیر. امرمستوركه ركن...(كلمه ای ناخوانا است كه به نظر، یا 'رابعست' می باشد یا 'ترابست'. باید با نسخه ای دیگر مقابله شود) موهوم تصور نشود. اگر در جائی ذكر مقامی یا علم لكل شیء ذكر شده به واسطهء عظمة مقام توحید بوده كه كل مقامات نزد آن خاشع و معدوم است.»
امّا چون جناب شكراللهی و نیز جناب استاد حائری به حضرت باب و ائمهء اطهار توهین نموده اند، در اینجا نظر به حرمت مقام آن حضرت و ائمهء طاهرین توضیحات كافی ووافی حضرت باب را دراین خصوص نمی آورد تا این كه ایشان رسماً ازمسلمانان و بهائیان عذر خواهی نمایند! البته ملت شریف و عزیز ایران كه بر عكس بهائی ستیزان و ردیه نویسان، كنجكاو شده اند وحقیقتاً دنبال حقایق این آئین نازنین اند توضیح این مسائل را از هموطنان بهائیشان به دست می آورند، ولی امثال جناب حائری و شكراللهی به دنبال حقیقت نیستند و صرفاًدرصدد ردّ آن می باشند و به این خاطر ارائه یا عدم ارائهء توضیحات مزبور برایشان فرقی نمی كند.

لابد هموطنان عزیزمی پرسند مگر ایشان چه توهینی كرده اند. توضیح توهین جنابان مزبور، آن كه در یادداشت شمارهء 15، ص 175همان فصل نامه،جناب شكراللهی در ایراد و اعتراض به اصطلاح «ثَلِجُ الفُؤاد» كه در یكی از دو اثر حضرت باب آمده، چنین نوشته اند: «استادحائری این تركیب 'ثلج الفؤاد' یا برف قلب را تركیبی بسیار ضعیف و نازل در زبان عربی دانسته اند كه مفهومی شبیه 'دل خنك كردن' را از آن می جسته و این خود یكی از نشانه های بی سوادی و كم مایگی سید علی محمد باب است.» غافل از آن كه این اصطلاح را قبل ازحضرت باب، ائمهء اطهاربه كار برده بودند وحضرت باب نیز بارها فرموده اند كه علمشان مدرسی و اكتسابی نیست بلكه لدنی و فطری همچون علم انبیاء و ائمه می باشد. امام صادق (ع) دركتاب مشهور شیعیان اصول كافی، جلد3، ص286، باب «تفریج كرب المؤمن» (گشودن گرفتاری مؤمن) می فرمایند: «مَن نَفّسَ عَن مؤمِنٍ كُربَةً نَفّسَ اللهُ عَنهُ كُرَبَ الآخِرَةِ وَخَرَجَ مِن قَبرِهِ وَهُوَ ثَلِجُ الفُؤادِ ...» (كسی كه مؤمنی را از گرفتاری نجات دهد، خدا او را از گرفتاری های آخرت نجات بخشد و از گورش با دل خنك شده و مسرور درآید...)

ای كاش جنابان حائری و شكراللهی كه از معارف و اصطلاحات ائمهء اطهار(ع) غافل شده اند، حدّ اقل به علوم اكتسابی خود رجوع می كردند و كتاب لغت عربی را ملاحظه می نمودند كه ببینند مثلاً در فرهنگ نوین عربی- فارسی، تألیف سید مصطفی طباطبائی، «ثلج» را به معنی خنك شدن و نیز كنایه از راضی و خوشنود شدن آورده است. آیا به اصطلاح، محققین و مورخینی چون ایشان كه در موضوعات دینی اسلامی و بابی و بهائی دست به قلم برده اند، نباید زبان عربی و ادبیات عرب بیاموزند، آن گاه دم از «تركیبی بسیارضعیف ونازل درزبان عربی» زنند؟ همچنین در همان اصول كافی، ج 3، ص 251، در حدیثی از همان امام هُمام، تعبیر «أبیضُ مِنَ الثَلج» (سفید تر از برف) به كار رفته.

و چنین است ارتباط عجیب و معجزآسای باطنی و الهی علم مربیان آسمانی كه اگر چه در زمان های مختلف ظاهر شده و خواهند شد، ولی منبع علمشان واحداست، و كلّشان نیز حكم یك نفس و یك حقیقت را دارند و علمشان و رای محدودیت های عالم مادی و زمان و مكان به هم مرتبط و متحد است. فسبحان الله الذی ارسلهم اجمعین! از قضا درست قبل از دو نمونه اثری كه آقای شكراللهی از حضرت باب در ص167 فصل نامه به نقل از ص194 اصل سند آورده اند، چنین آمده: «جمعی از اهل قزوین عرض می كنند كه اگر در ولایت خود انكار این امرحق نمائیم دور نیست بتوانیم توقّف نموده با هزار استهزاء و شماتت، والّا قتل ما را واجب می دانند. چه نحو سلوك...(كلمه ای ناخواناست) نمائیم. جواب: الذین یجاهِدونَ فی سَبیل ِ اللهِ وَلا یخافونَ لَومَةَ لائِمٍ وَذلك فَضلُ اللهِ یؤتیهِ مَن یشاءُ لِأنّهُ ذوالفَضل ِ العَظیم ِ. التّقیة ُ دینی وَدینُ آبائی، فَمَن لا تَقِیةَ لَهُ، لا دینَ لَهُ.» (آنان كه در راه خدا مجاهده می كنند و از سرزنش ملامت كنندگان نمی هراسند. و آن فضل خداست كه به هركه بخواهد می دهد، چه كه همانا اوصاحب فضل عظیم است. تقیه دین من و دین پدران من است. پس كسی كه تقیه ندارد، دین ندارد). بیان اخیر در بارهء تقیه اشاره به مضمون چند حدیث اسلامی است كه تقیه را واجب دانسته است.[xxv]
ملاحظه می فرمائید كه بعضی مؤمنین سؤال كرده بودند تقیه كنندیا نه؛ حضرتشان ضمن تأكید بر این كه یك وجه پاسخ «استقامت و مجاهده و عدم ترس در راه خدا» می باشد، برای تسكین و گره گشائی از كار ایشان و این كه «ثلج الفؤاد وساكن القلب باشند»[xxvi] در بیان فوق وجه دیگر پاسخ را كه «تقیه» است برای جلوگیری از «فتنه»كه «اشد از قتل است»[xxvii] اشاره فرموده اند. در همین بیان و در اشاره به همین حدیث تقیه است كه امثال جام جمیان و اهالی فصل نامه و از جمله آقای شكراللهی و نویسندگانی كه ایشان فهرست اسامی و نام كتبشان را در تأئید «توبه نامه» آورده اند، یكی از وجوه پاسخ اكاذیب و افتراات خود را می گیرند.[xxviii]

آری حضرت باب بارها فرموده بودند كه علم ائمه و ایشان با علم اكتسابی آخوندها و آیات عظام و سایر علمای دیگر ادیان متفاوت است. برای همین در یكی از دو اثر مورد استناد آقای شكراللهی مندرج در فصل نامه فرموده اند كه ایشان مدعی علمی اكتسابی نیستند و اگر مردم دنبال كسی برای تقلید می گردند باید بروند دنبال كسی كه علوم اكتسابی خوانده، نه حضرتشان كه علمی جز علم فطری ندارند! زیرا شأن مربیان آسمانی و علم فطری ایشان فوق علوم ظاهره و تقلید عوام از صاحبان آن است. آن كه به دنبال علم فطری انبیاست كافی است كه قلبش خالص و متقی و منقطع از غیر خدا باشد، آن وقت ولو از سواد ظاهره و علوم اكتسابی بشری محروم باشد، از مظهر ظهور الهی می آموزد. چه كه این مقام، مقام «اتّقوا اللهَ وَ یعَلِمُكُمُ اللهُ» است. این مقام، مقام ِ«علمی كه زحق رسیده درسینه بود/ درسی نبود هر آنچه درسینه بود» می باشد. به همین جهت است كه بعضی صاحبان علوم ظاهره نیز به خاطر عدم خلوصسشان از آن محروم مانده اند. حضرت بهاءالله در این خصوص دركتاب مستطاب ایقان می فرمایند: «فهم کلمات الهیه و درک بیانات حمامات معنویه هیچ دخلی به علم ظاهری ندارد. این منوط به صفای قلب و تزکیه نفوس و فراغت روح است. چنانچه حال عبادی چند موجودند که حرفی از رسوم علم ندیده‏اند و بر رفرف علم جالسند و از سحاب فیض الهی ریاض قلوبشان به گل های حکمت و لاله های معرفت تزیین یافته. فَطُوبی لِلمُخلِصینَ مِن اَنوارِ یومٍ عَظیمٍ.»
به علت تفاوت همین دو نوع علم اكتسابی است كه علما و آخوندها با علم فطری موعود اسلام،حضرت باب، و نفس مباركشان مخالفت كرده ومی كنند. در صص 30 و 43 كتاب مفتاح الابواب زعیم الدوله، ترجمۀ ردیه نویس ضد بهایی، آقای حسن فرید گلپایگانی، كه در لیست كتب ردیهء مورد تأكید جام جمیان درصفحهء 47 ایام، مقام اول را دارد، از جمله از ائمه اطهار در بارهء قائم موعود نقل شده است كه فرموده اند: «تمام ادیان و مذاهب را از میان مردم بر می دارد تا جز دین خالص، دینی و مذهبی در عالم باقی نماند... پس بدعتی را نمی گذارد مگر آنكه آنرا زائل و باطل كند...،» «... در زمان وی جز دین خالص از رأی و نظر ، باقی نخواهد ماند، در غالب احكامش با آراء علما مخالفت می كند؛ به این جهت آنان از آن آقا ملول می شوند، زیرا خواهند دانست كه بساط اجتهاد آنان در هم پیچیده می شود.» و ملاحظه می فرمائید كه چنین نیز شده است. متأسفانه چنین بودكه آقایان حائری و شكراللهی كه خود را لابد محقق و صاحب علوم اكتسابی می دانند، خواسته و ناخواسته، با محبوب معنوی خودكه 164 سال است ظاهرشده اند مخالفت ورزیده و می ورزند و از فرط بغض نسبت به حضرتشان، به ائمهء اطهارع نیز توهین می نمایند! باشد كه امثال جناب شكراللهی نیز به جای تكیه برعلوم اكتسابی كه بدون علوم ربانی و آیات وحیانی ممكن است به مصداق «العلمُ حِجابُ الاكبر» (علم بزرگ ترین حجاب ومانع است) منجربه كبر و غرور و محرومیت ابدی از فضائل و كمالات ربّانی گردد، به سوی محبوب حقیقیشان كه 164 سال است ازخاك عزیزایران آشكار شده بشتابند و به مقصد حقیقی ازحیات پی برند و شكرالهی به جای آورند تامسمّی و اسم شریفشان با هم مطابق آید.

با توضیحات فوق، پاسخ جام جمیان مربوط به ص64، ستون اوّل ازسمت راست،سطر4 تا19، نیز داده می شود كه نوشته اند حضرت باب درمسجد وكیل شیراز مقام خود را تكذیب كردند. امّا آنچه باید دراینجا اضافه كرد این است كه جام جمیان نقل قول ازتاریخ نبیل را برای اثبات مدّعایشان عمداً ناقص آورده اند تا كلّ مقصود از «لعنتهای» مزبور روشن نگردد. نقل كامل سخنان حضرت باب در مسجد وكیل به نقل تاریخ نبیل چنین است: «لعنت خدا بركسی كه مرا وكیل امام غایب بداند. لعنت خدا بركسی كه مرا باب امام بداند. لعنت خدابركسی كه مرامنكرنبوّت حضرت رسول بداند. لعنت خدابركسی كه مرامنكر انبیای الهی بداند. لعنت خدا بركسی كه مرا منكرامامت امیرالمؤمنین وسایرائمّۀ اطهار بداند.» این بیانات بقدری حكیمانه بوده است كه ازطرفی دشمنان حضرت را ساكت نمود، و از طرفی برایمان اصحابشان افزوده. چه كه ازسخنان مزبوراین نتیجه حاصل نمی شود كه ایشان ادّعای قائمیّت نداشته اند. چنانكه همان طوركه قبلاً اشاره شد، خواصّ اصحابشان می دانستند كه ایشان خودامام موعود هستند ونه باب یا وكیل ایشان. ازمخفی كاری های دیگر جام جمیان كه شگرد ایشان در ایّام است،آنكه در همان تاریخ نبیلی كه ازآن شاهدآورده اند، پس از ذكر جریان مسجد وكیل، در ادامه درصص142 تا144، آمده است كه در اثر همان بیانات حضرتشان درمسجد وكیل كه جام جمیان آن راتكذیب مقام حضرتشان قلمداد كرده اند، چندنفر از حاضرین مسجد در آن روز به آیین جدید ایمان آوردند. «فَبُهِتَ الّذی مَكَرَ.» ای كاش جام جمیان به ملّت عزیز ایران می گفتند كه روش همۀ انبیاء قبل نیز درآشكاركردن مقام حقیقی شان همچون حضرت باب بوده است. عزیزان دراین موارد ازجمله می توانند سری به كتاب بیان حقایق، تألیف جناب آقاسیّدعبّاس علوی بزنند، كه قبل ازایمان به آیین بهائی یكی از علمای حوزۀ علمیّۀ مشهد بوده اند.

و امّا دربارۀ ربوبیّت والوهیّتی كه درفوق ذكر شده نیزخود حضرت باب وحضرت بهاءالله بارها درآثار مباركه شان توضیح فرموده اند. جالب آنكه درقرآن مجید، وصف ظهور هر دو با تعابیری چون ربوبیّت والوهیّت بیان شده. چنانكه ازجمله در تفسیرآیۀ69 سورۀ زمر، از حضرت صادق ع دركتاب الارشاد مفید نقل است: «اِذا قامَ قائِمُنا أشرَقَتِ الأرضُ بِنورِ ربّها.» وقتی به نص امام صادق ع برامام كلمۀ ربّ اطلاق می شود، آیا جزلفظ ربوبیّت درحقّ حضرتشان باید به كارمی رفت؟ امّا با این حال، حضرت باب و حضرت بهاءالله هرگز تعابیر مزبور رابه معنی ربوبیّت والوهیّت ذات خدا بیان نفرمودند وبه آن معنی كه ردّیّه نویسان القاء می كنند، ادّعای خدایی نكرده‌اند، بلكه بهائیان معتقد به سه عالم حقّ، عالم امر وعالم خلق اند. عالم حقّ، یعنی ذات الهی، غیب است و درك آن برای انسان ممكن نیست. عالم امر، یعنی پیامبران الهی، واسطۀ بین خدا و خلق و خلیفة‌الله بر روی زمینند و مظهر كامل اسماء و صفات الهی هستند، یعنی همان طور كه نور خورشید در آینه منعكس می‌شود، بدون اینكه خورشید در آینه حلول كند، به همین ترتیب تجلّی الهی در همۀ اشیاء و انسانها وجود دارد و كاملترین این تجلّی در پیامبران الهی است. به اعتقاد بهائی آیات كلام الهی است كه از زبان مظهر امر نازل می‌شود، یعنی آن كلمات كلام خود مظهر امر نیست، بلكه كلام خداست. پس اگر از لسان مظهر امر «انّی أنا الله» بیان شود، این گفتۀ خداست، چنانكه خود حضرت باب و بهاءالله به صراحت این مطلب را بیان فرموده‌اند. از جمله حضرت بهاءالله در لوح شیخ نجفی می‌فرمایند: «به راستی می گویم و لوجه اللّه می گویم این عبد و این مظلوم شرم دارد خود را به هستی و وجود نسبت دهد تا چه رسد به مقامات فوق آن.» حضرت شوقی ربّانی مبیّن و ولیّ منصوص دین بهایی نیز، در توقیعی منیع به نام دور بهایی(Dispensation of Bahá'u'lláh) ، كه آن را در حقیقت وصیّتِ نامه خود دانسته اند كه «در آتیه اختلافی حاصل نشود، »[xxix] اصول اعتقادات اهل بهاء را به شكل خلاصه تبیین فرموده اند كه من جمله قسمتی از آن مربوط به رفع شبهه مزبور است. می فرمایند:

· جای آن است كه قبل از ادامۀ موضوع وبسط كلام نكته ای بر سبیل تذكّر به خوانندگان این اوراق گفته شود. مبادا نفوسی كه بر اثر مطالعۀ آیات فوق در كیفیّت ظهور حضرت بهاءالله تفكّر و تعمّق می نمایند به خطا رفته و مقصود شارع را بر خلاف حقیقت تعبیر كنند. ذكر مقام الوهیّت بر آن نفس اعظم و اطلاق جمیع اسماء و صفات الهیّه بر آن ذات مكرّم نباید به هیچ وجه به خطا تفسیر شود و در فهم آن اشتباهی حاصل گردد زیرا بر طبق معتقدات اهل بهاء هیكل عنصری كه جلوه گاه چنین ظهور مهیمنی است كاملاً از كینونت آن روح الارواح و جوهر ا لجواهر متمایز است و آن خدای غیبی كه وجود او ثابت و الوهیّت مظاهر مقدّسه اش مورد ستایش اهل ارض است هرگز حقیقت نامتناهی محیطه ازلیّه لایدرَكِ خود را در قالب فانی عنصری محدود تجسّم ندهد و فی الحقیقه خدایی كه ذات خویش را در هیكل بشری مجسّم سازد بر وفق تعالیم حضرت بهاءالله فی الحین نسبت خدایی از او منقطع می گردد. این نظریّه عجیب و سخیف یعنی تجسّم ذات خداوند در عالم كون نیز مانند عقاید وحدت وجود و تجسّم خداوند به صورت انسان مخالف عقیده اهل بهاء و غیر قابل قبول است و حضرت بهاءالله هر یك از این دو عقیده را در ضمن الواح و آثار خود بِالصِّراحه ردّ و بطلان آن را بیان می فرمایند.
· نفس مقدّسی كه در آثار بی شمار خود ندای الوهیّت بر آورده و اِنّی أنَا الله فرموده در كتاب ایقان به كمال عظمت می فرماید: «و بر اولی العلم و افئدۀ منیره واضح است كه غیب هوّیه و ذات احدّیه، مقدّس از بروز و ظهور و صعود و نزول و دخول و خروج بوده... لَمْ یزَل در ذات خود غیب بوده و هست و لایزال به كینونت خود مستور از ابصار و انظار خواهد بود... میان او و ممكنات، نسبت و ربط و فصل و وصل و یا قرب و بعد ... به هیچ وجه، ممكن نه... وَ كانَ اللهُ وَ لَمْ یكُنْ مَعَهُ مِن شئٍ دلیلی است لائح...»

و نیز حضرت بهاءالله درباره حقیقت الوهیّت می فرماید: «لَمْ یزَلْ بِعُلُوِّ تقدیس و تنزیه در مَكْمَنِ ذات مقدّس خود بوده و لایزال بِسُمُوِّ تمنیع و ترفیع، در مخزن كینونت خود خواهد بود...،» «صد هزار موسی در طور طلب به ندای لَنْ تَرانی مُنصَعِق، و صد هزار روح القدس در سماء قرب از اِصْغاء كلمة لَنْ تَعْرِفَنی، مضطرب.»

و نیز در مناجاتی می فرمایند: «چقدر بعید است كه این ذرۀ ناچیز به كُنهِ عرفان تو راه یابد و چه بی فایده است جهد و كوشش من برای ادراك عظمت صنع تو كه مَظْهَرِ قُوّۀ خلاقیّت توست.» (ترجمه)

و نیز در مناجاتی كه به خط خود مرقوم فرموده چنین شهادت می دهد: «ای خدای من چون خود را به تو منسوب بینم فریاد اِنّی أنَا الله برآرم و چون به خویش نگرم خود را از خاك پست تر یابم.» (ترجمه)

و نیز در كتاب ایقان می فرماید: «و چون ابواب عرفان ذات اَزَل بر وجه ممكنات مسدود شد، لهذا به اقتضای رحمت واسعه ... جواهر قدس نورانی را ازعوالم روح روحانی به هیاكل عزّ انسانی در میان خلق ظاهر فرمود، تا حكایت نمایند از آن ذاتِ ازلیّه و ساذِجِ قدمیّه ... و جمیع انبیای مقرّبین و اصفیای مقدّسین به این صفات موصوف و به این اسماء موسومند... و این هیاكل قدّسیه، مَرایای اوّلیّه ازلیّه ای هستند كه حكایت نموده اند از غیب الغیوب... از جمله عقاید اساسیّه اهل بهاء كه باید همواره مورد توجّه بوده به هیچ وجه انحراف از آن حاصل نگردد، آن است كه حضرت بهاءالله با آنكه اَشَدَّ ظهوراً ظاهر گشته، یكی از مظاهر الهیّه ایست كه با حقیقت غیبیّه ذات الوهیّت بكلّی متفاوت و متمایز است.»[xxx]

خالی ازفایده نیزنیست كه در اینجا درارتباط به موضوع فوق به این شبهه نیزپاسخ داده شود كه در ردّیّه های دیگرنوشته اند كه حضرت بهاءالله خود را «لم َیلد وَ لم یولَد» خوانده اند. حقیقت این است كه دراین قبیل تعابیركه درهمۀ كتب آسمانی آمده حقایق لطیف و دقیقی موجود كه موجب روح وریحان وبصیرت اهل نظراست. روح مطلب برمی گردد به حقیقتی كه درادیان مطرح شده وآن این است كه «هركه مربّیّان آسمانی را بشناسد، خدا را شناخته است»؛ یعنی مربّیّان الهی واسطه معنوی میان خدا وخلق هستند. همان طوركه گفته شد، آینه ای هستند دربرابر خورشید حقّ كه نوررا می گیرند و به خلق منعكس می كنند. دراینجا آینه دو حالت دارد: یكی خودش، ودیگری نوری كه درآن منعكس است. دراین تشبیه اگرآینه بگویدآینه است، ازجهتی درست است، واگر بگوید نوراست، این هم ازجهتی درست است. این است كه درفرهنگ الهی گاه «لااله الّا هو» گفته می شود، وگاه «لااله الّا أنا» كه حاكی از دوحالت فوق است، و درهر دوحالت منظوراین نیست كه مربّیّان آسمانی خودِ خدا هستند، بلكه بندۀ او و نمایندۀ او هستند. به فرموده حضرت بهاءالله درلوح شیخ نجفی، «لااله الّا أنا» گفتن، رمزمحویّت وفنای فی الله است كه درآن رتبه، جزخدا مدّ نظرنیست. چنانكه با توجه به این منظر است كه حضرت باب درمناجاتی باخدا می فرمایند: «وجودی ذنب لا یقاس بها ذنب»؛ یعنی همین كه من دربرابر تو دعا می خوانم دلیل براین است كه خود را دارای وجودی می بینم كه نباید در برابر تو باشد وچون هست همین وجود داشتن در برابر عظمت تو، گناهی محسوب می شود كه هیچ گناهی با آن قابل مقایسه نیست. والبتّه این به آن معنی نیست كه مظهر ظهورالهی گنه كاراست، بلكه مقام «حَسَناتُ الاَبرارِ سَیّئاتُ المُقرّبین» است (خوبی های ابرار بدی های مقرّبین است) كه دراحادیث اسلام عزیز نیز توضیح آن آمده است. مؤیَّد حقیقت مثال دو حالت آینه، حدیثی است كه درآن حضرت محمّد درسیر و عروج معارج احدیّه ندای «قف یا محمّد، انت الحبیب وانت المحبوب» می شنوند، كه «ای محمّد توخود هم حبیبی وهم محبوب.» ودرحدیثی دیگرآمده است: «لی مَعَ اللهِ حالاتٌ: هُوَ أنا وَأنا هُوَ، اِلّا هُوَ هُوَ وَ أنا أنا» (مراباخدا حالاتی است:(گاهی) اومنم و (گاهی) من اویم، جزآنكه او اوست ومن منم).

با این مقدمه معنی «لَم یلِد وَ لَم یولَد» نیزروشن می شود. در اصول كافی[xxxi]، به نقل از امام چهارم (ع) می فرماید: «انّ الله عزّ وجلّ علم انّه یكون فی آخرالزّمان اقوامً متعمّقون فانزل الله تعالی 'قل هوالله احد' والایات من سورة الحدیدالی قوله: 'و هوعلیم بذات الصدور «فمن رام وراء ذلك فقد هلك'» (خدای عز و جل دانست كه در آخرالزمان مردمی محقق و موشكاف آیند از این رو سورهء 'قل هوالله احد' وآیات سورهء حدید راكه آخرش 'و هو علیم بذات الصدور' است نازل فرمود. پس هركه برای خداشناسی غیر ازاین جویدهلاك است). آقای مطهری نیزدر كتاب خاتمیت،[xxxii] همین حدیث راذكرمی كند و اشاره می نمایدكه درآخرالزمان قومی خواهندآمدكه درخداوالهیات تعمّق می كنند وبرای همین آیات اول سورهء حدید، وسورهء توحید، وآیات آخرسورهء حشرنازل شد. آری حدیث فوق گویای این است كه فهم بشربا رشد ظهورات الهی درهرزمان كه دین جدیدی می آید، عمیق ترولطیف ترمی گردد. درحدیث دیگراست كه همهء انبیاءقبل 2 حرف از 27 حرف علم را آورده اند، و چون قائم در آخرالزمان بیاید باقی 25 حرف را نیزمی آورد (بحارالانوار).

پس آیات مزبور، ازجمله آیات سوره توحید دارای معانی ای است كه در دور اسلام خود مسلمانان نتوانسته اند دریابند، وفهم عمیق آن موكول به ظهورجدید بوده است. با ظهورحضرت باب وبهاءالله ابواب چنین فهم عمیقی گشوده شد ومعانی متشابهات كتب آسمانی آشكار گردید و اینك آثار دو ظهور جدید مملو است ازحقایق بدیعی كه روح و جان عاشقان ومحقّقان راصفا و لطافت جدید وبدیع می بخشد. والبتّه بدیهی بود كه كشف اسرارالهی كه وعدۀ ادیان قبل بود، موجب به امتحان افتادن نفوسی شود كه دو ظهورجدید را قبول نكردند. حضرت بهاءالله می فرمایند در احادیث بود كه وقتی موعود اسلام ظاهر شود، به كلمه ای نطق می كند كه به قدری عمیق و بدیع است كه «نقبای زمین» (ازاصطلاحات خاصّ اسلام دربارۀ درجۀ بالایی ازموقنین است) تاب تحمّل آن را ندارند و اعراض می كنند. بعد می فرمایند ازجمله مصادیق آن كلمه ای كه خدا همه را به آن می آزماید تا میان نفوس را تفصیل فرماید، ظهوركلمۀ «هو» درظاهر و شكل «أنا»است(درفوق اشاره شد). و چنین هم شد، به طوری كه هنوز ایراد گرفته می شود و بعضی گمان می كنند منظور از «لا اله الّا أنا» گفتن، ادّعای الوهیّت است، حال آنكه چنین نیست وحضرت باب و بهاءالله آیات بدیعی دارندكه حاكی ازعبودیّت محضۀ ایشان است در برابر خدای لاشریك له. باری این مقام دركتب آسمانی قبل هم به نحواجمال آمده و معنی آن آشكاراست.

حضرت باب درتفسیر «بسم الله» همین حقیقت رادربارۀ حضرت محمّد كه در فوق ذكر شریفشان شد بیان می فرمایند. درتوضیح آیۀ «ما كان محمّد ابا احد من رجالكم»[xxxiii] همین حقیقت راچنین توضیح می فرمایند كه: «وَهُوَ (حقیقت حضرت محمّد) نَفسُهُ (عبارت ازنفس خداست درعالم امر وخلق ــ نه درعالم ذات حقّ) وَیحَذّرُكُمُ اللهُ نَفسَهُ اَن تَجعَلوهُ مَصنوعاً اِ ذ لَوكانَ مَصنوعاً لكانَ الذّاتُ مَحدَثاً مَصنوعاً وَهذا هُوَ الكُفرُ الصّراحُ ما اتاكُمُ الرّسولُ فَخُذوهُ وَما نَهاكُم عَنهُ فَانتهوا.»[xxxiv] می فرمایندچون حقیقت حضرت محمّد ازجنبۀ معنوی ــ ونه ازجنبۀ بشری وجسمانی ــ منسوب به خداست، بنابراین همان طوركه خود خدا دررتبهۀ الوهیّت مصنوع و مُحدَث نیست و پدر احدی نیست، همین طور رسول او نیزدر رتبه رسالت خود ــ ونه رتبه ای كه مختصّ خداست؛ ونه دررتبه جسمانی خود ــ مصنوع ومُحدَث نیست وپدراحدی نیست وكسی دررتبه رسالت درظهور حضرتشان مُماثل ومُشابه ایشان نیست. به عبارتی این بیان كننده حقیقت حدیث دیگری است كه می فرماید خدا، مشیّت (طبق متون آسمانی برای اوّل چیزی كه آفریده شده ازجمله اصطلاح «مشیّت» به كاربرده شده كه درحقیقت رمزی ازخواست واراده خداست) را به خودِ مشیّت آفرید، وباقی خلق را به واسطه مشیّت آفرید. یعنی «مشیّت» به خودش آفریده شده وشبیه موجودات دیگر نیست وبی همتاست، درعین اینكه ازجهتی علّت آفرینش سایر چیزهاست.

باری به فرمودۀ حضرت عبدالبهاء دركتاب مفاوضات، معقولات ومعنویّات را جز در قالب محسوسات وتمثیل وتشبیه نمی توان درعالم خاكی بیان كرد. واین كار اگر چه از جهتی مفیداست وبشرخاكی ازآن ناگزیراست، ولی ازجهتی نیزاسباب سوء برداشت نیزمی شود. كافی است كتب فلسفی وكلامی ملل مختلف مرور شود تا حقیقت حال معلوم گردد. این است كه گفته اند «التّشبیهُ یقرّبُ مِن وَجهٍ وَیبعّدُ مِن وَجهٍ» (تشبیه ازجهتی نزدیك می كند وازجهتی دور). چاره جزاین نیست كه به فرموده حضرت باب دربیان فوقشان، آنچه را كه انبیاء الهی فرموده اند بگیریم وآنچه را كه نهی فرموده اند رها سازیم.لا حول ولا قوّة الّا بالله.[xxxv]

و امّا می رسیم به ادّعای توبه كردن حضرت باب. دراین قسمت، جام جم به دو مورد رویا روئی علماء با حضرت باب، یكی دراصفهان، و یكی درمجلس ولیعهد درتبریز، پرداخته است ومدّعی شده كه حضرت باب درهر دو مورد پاسخ علماء را نتوانسته اند بدهند و در آخر نیز توبه كرده اند.

در مورد اصفهان كه جام جمیان از افاضات آقای محیط طباطبائی سود برده اند (ص62 ایّام)، می نویسد كه «گزارش مربوط به دیدار و گفتگوی اصفهان» هنوز به دست نیامده و «شاید روزی درضمن رسیدگی كامل به اسناد دولتی محفوظ درمخزن اسناد قصرگلستان به دست آید» امّا شرح همان گفتگوی بی سندرا، به نقل از تاریخ قاجاریّه سپهر مختصراً نقل می كند. جام جم تیتر این مطلب را «پاسخ ربطی به سؤال نداشت» نوشته، امّا واقعیّت این است كه طبق گفته حتّی نویسندگان غیربهائی نیز، تیترآن باید چنین باشد كه «سؤالات ربطی به ادّعای حضرت باب نداشت.» این حقیقتی است كه حتّی مخالفین دین بابی نیزبه آن اشاره كرده اند. چنانكه آقای فضائی، دركتاب ردّیّه خود به نام تحقیق در تاریخ و عقاید شیخی گری، بابی گری، بهایی گری،... و كسروی گرایی، ص97،می نویسد: «اگر به پرسشهای علمای اصفهان دقّت کنیم می بینیم که چیزهایی که از باب می پرسند هیچ گونه ربطی به موضوع ندارد ... اگر باب به آن پرسش ها جواب درست هم می داد ربطی به دعوی او نداشت. از اینجا باید سطح فکر علماء و مجتهدان معاصر باب را با این گونه مهمل گوئیهایشان دریافت.» هموطنان عزیزملاحظه می فرمایندكه بهائی ستیزان چقدر در بهائی ستیزیشان اختلاف نظردارند. جام جم می گوید «پاسخ ربطی به سؤال نداشت،» آقای فضائی و دیگران كه مورد استناد و اعتماد خود جام جمیان (ص47 ایّام) هستند، می گویند «سؤالات هیچ گونه ربطی به موضوع نداشت.»

علاوه برحقیقت مزبور، جهت اطلاع هموطنان عزیز باید عرض نماید برعكس ادّعاهای بهائی ستیزان،حضرت باب درده ها توقیع و رساله وتفسیر، ابواب علومی رابربشریّت باز نمودند كه تا ظهور ایشان بی سابقه بود. شاهدآن بشارات اسلام عزیزاست كه در حدیث منقول در كتاب مستطاب ایقان، ص 187،و بحار الانوار، ج 13،می فرماید: «یظْهَرُ مِنْ بَنی هاشِمْ صَبِی ذُو كِتابٍ وَ اَحكامٍ جَدیدٍ...وَ اَكْثَرُ اَعْدائِهِ الْعُلَماء» (ظاهر می شود از بنی هاشم جوانی صاحب كتاب و احكام جدید... و اكثر دشمنانش علماء هستند)؛ و در همان منابع می فرماید: «ا َلْعِلْمُ سَبْعَة وَ عِشْروُنَ حَرْفاً فَجَمیعُ ما جائَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفانِ وَ لَمْ یعْرِفِ النّاسُ حتّی الیوْمِ غَیرَ الْحَرْفَینِ فَاِذا قامَ قائِمُنا اَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرینَ حَرفاً» (علم 27 حرف است و آنچه كه رسل آورده اند دو حرف از آن می باشد و مردم تا امروز غیر آن دو حرف را نشناخته اند، پس وقتی قائم ما بیاید آن بیست و پنج حرف باقیمانده را می آورد). ودركتاب مفتاح باب الابواب، ص 43، می فرماید: «در زمان وی جز دین خالص از رأی و نظر باقی نخواهد ماند، در غالب احكامش با آراء علماء مخالفت می كند. به این جهت آنان ازآن آقا ملول می شوند، زیرا خواهند دانست كه بساط اجتهاد آنان در هم پیچیده می شود» و از علّامه مجلسی در بحارالانوار از فضیل ابن یسار، روایت شده كه گفت:

· حضرت صادق فرمود: «هنگامی كه قائم ما قیام می نماید از ناحیّۀ جُهّال مردم مواجه می گردد به سخت تر از آنچه رسول خدا از مردم زمان جاهلیّت مواجه شده بود.» پس من عرض كردم چگونه این طور می شود؟ فرمود: «رسول خدا به سوی مردم آمد در حالی كه آنان سنگها و عودها و چوبهای تراشیده را پرستش می كردند ولی قائم هنگامی قیام می نماید كه آنها كتاب خدا را بر علیه وی تأویل می كنند، و به قرآن مجید بر علیه او احتجاج می كنند.»

از این گذشته، حقّیقتاً چقدرشبیه است سؤالات علماء ازحضرت باب، به سؤالاتی كه از انبیاء قبل نیزمی شد. جام جمیان باید یادشان بیاید كه یهود برای اثبات اینكه حضرت محمّد قادر به پاسخ به سؤالاتشان نیستند، به قریش گفته بودند كه ازحضرت محمّد راجع به «روح» بپرسند تا ببینند مثل مندرجات تورات پاسخ می دهد یا نه.[xxxvi] درتفسیر مجمع البیان می نویسد: «سؤال كنندگان، گروهی از یهودیان بودند. جبائی هم این نظر را اختیار كرده است. علّت اینكه پیامبر از جواب آنها خود داری كرد، این بود كه می دانست به صلاح آنهاست، زیرا نمی خواستند، چیزی بفهمند بلكه قصدشان مزاحمت و بحث و جدال بود و اگر به آنها جواب می داد، بر عناد آنها افزوده می شد. گفته اند: یهودیان به كفار قریش گفتند: از محمّد، درباره روح سؤال كنید. اگر شما را پاسخ داد، پیامبر نیست و اگر پاسخ نداد پیامبر است، زیرا ما در كتابهای خود، این طور خوانده ایم. خداوند به پیامبر خود دستور داد كه به آنها پاسخ نگوید و حلّ این معمّا را به عقل و فكر خودشان واگذار كند، تا دلیلی بر صدق گفتار و نبوّتش باشد.» آری قلوب مخالفین مربّیّان آسمانی به فرمودۀ قرآن مجید شبیه هم است. علمای حاضردرمجالس مناظرۀ اصفهان و تبریز نیزكه به مخالفت حضرت باب، آن مربّی الهی، قیام نمودند، دقیقاً مانند علمای یهود درزمان حضرت رسول اكرم عمل نمودند. هر دو گروه «نمی خواستند، چیزی بفهمند بلكه قصدشان مزاحمت و بحث و جدال بود» (درادامه نیزخواهیم دید كه جناب ابوالفضائل ضمن مطلب مربوط به یادداشت 31 همین نكته را اشاره كرده اند). با توجّه به این حقیقت می توان حكمت رفتار حضرت باب را درمجالس مزبور دریافت.
از پنهان كاری های دیگرجام جمیان آنكه نمی نویسند اگر «پاسخ ربطی به سؤال نداشت،» پس چرا دوتن ازعلمای حاضر درهمان مجلس اصفهان به حضرت باب مؤمن شدند؟ اجازه دهید شرح مختصر مجلس مزبور و ایمان آنها را از جزوۀ مطالعۀ معارف بهائی تقدیم نماید:[xxxvii]

· درمجلس اصفهان ابتداء ازآن حضرت كه داعیه بابیّت ومهدویّت داشت سؤال ازآن كردند كه مجتهد است یامقلّد برفرض هم كه هنوز خبر داعیه بابیّت آن حضرت به گوش آقایان علماء نخورده بود و از بابیّت هم نیابت حضرت حجّة ابن الحسن العسكری استنباط كرده باشند هركس می داند كه مقام نیابت خاصّه امام فوق مرتبه تقلید واجتهاد است وبهتر وشایسته تر آن بود كه به جای آن سؤال موهن درمقام تحقیق از صحّت وسقم داعیه آن حضرت برآیند وبرهان برثبوت آن طلب نمایند. بعدهم كه نوبت به میرزا حسن نوری رسید، محض آنكه احاطۀ خود را بر فلسفه وحكمت ظاهرسازد صحبت ازمقام ذكر و فؤاد به میان آورد وآن را هم با اوهام وخرافاتی ازقبیل طی الأرض امام (كه نظیر آن را برای خاتم الأنبیاء هم قائل شده اند) وعلّت كندی سیر آسمان ها در زمان أئمّه هدی وسرعت حركت آن درزمان سلطان جابر وحضور امام در یك زمان درامكنه مختلفه بیامیخت، كه البتّه به حكم عقل جواب آن قبیل سؤالات كه هیچ پایه ومبنای عقلی وعلمی ودینی ندارد، جزسكوت چیزی نبود واین سؤالات یا دلیل آن بود كه علماء آن روز اصفهان واقعاً ازمسائل عقلی وعلمی ودینی خالی الذّهن بودند، ویا اینكه ازروی اغماض ازحقّ آن قبیل مسائل مضحكه را مطرح كردند و در هر صورت این رفتار علماء درمجلس اصفهان ومتانت و وقاری كه آن حضرت در قبال آن همه تحقّیر وتوهین علماء ازخودنشان داد، باعث گردید كه دوتن ازفقهاء به اسامی ملّا محمّد تقی هراتی وسیّد حبیب الله به شهادت میرزا مهدی خان زعیم الدّوله (از دشمنان آیین بابی وبهائی كه صاحب ردّیّه مفتاح باب الأبواب علیه آنها نیزمی باشد) به آن حضرت اقبال جویند و درعداد پیروان حضرتش درآیند. نهایت، زعیم الدّوله محض عناد می گوید: «دونفر ازمدّرسین فقه به نام ملّا محمّد تقی هراتی وسیّد حبیب الله درآن مجلس به فتنه افتادند.»

امّا برای بررسی مجلس ولیعهد باید یادآوری كرد كه به طوركلی سه دسته منابع در بارۀ آن ونیزبه طوركلی برای تحقیقات تاریخی دربارۀ ادیان بابی وبهائی وجوددارد: یكی خود آثار و كتب بابی و بهایی، دیگری آثار و كتب مستشرقین خارجی و علمای نسبتاً بی طرف داخل و خارج، سوّمی انواع كتب و آثار ردّیّه علمای دینی و مذهبی و نفوس سیاسی – دولتی و یا وابسته به احزاب و گروههای سیاسی. بحث درباره این سه دسته خارج ازحوصله این قسمت است، امّا چون اساس اطّلاعات به اصطلاح دست اوّلی كه نه تنها جام جمیان بلكه دیگران قبل ازاو، ازمنابع غیربهائی ایرانی، درباره مجلس مناظره اصفهان ومجلس ولیعهد درتبریز ارائه می كنند، همه ازتواریخ مورّخین قاجاریّه درآن زمان است، لذا اشارۀ مختصری به آن می كنیم.

یكی ازتواریخی كه ازمیان تواریخ قاجاریّه،جام جمیان درص62 به نقل ازمحقّق محبوبشان آقای محیط طباطبائی ازآن استفاده نموده اند «ناسخ التّواریخ» است. ازجمله مورّخین قاجاریّه اعتضادالسلطنه پسرفتحعلی شاه مؤلّف كتاب فتنه باب و اعتماد السلطنه مؤلّف صدر التّواریخ ورضا قلی خان هدایت ملقّب به لَلَه باشی نویسنده روضة الصّفا و میرزا محمّد تقی مورّخ الدوله ملقّب به سپهر صاحب ناسخ التّواریخ می باشند كه این آخری «در عهد محمّد شاه مدّاح خاصّ شاه و منشی و مستوفی دیوان نیز بود.»[xxxviii] این قبیل نفوس چون عنوان مورّخ رسمی دربار را داشتند، طبیعتاً طبق خوشایند شاهان قاجارمی نوشتند ولذا درتاریخ خود با رویكردی ضدّ بابی و با آوردن مطالب راست و دروغ باهم، مخالف حقیقت ومتناقض نوشتند وفی الواقع كتب تاریخ خود را تبدیل به ردّیّه هائی علیه آیین مزبوركردند[xxxix] و به همین جهت مرجع و مأخذی اصلی برای ردّیّه نویسان بعدی واز جمله جام جمیان نیزشدند.

قبل ازادامۀ بحث، ازجام جمیان باید پرسید كه قضاوتشان راجع به مورّخینی كه 1400 سال درباره اسلام عزیز نوشته اند چیست. ایشان می دانند كه درتواریخ مزبور چقدر تناقضات و راست و دروغ به هم آمیخته است. حتّی اگر مورّخین غیرمسلمان را هم از لیست طویل مزبور خارج كنیم، مشاهده می كنیم كه بین خود مورّخین مسلمان نیزچه مقدار اختلاف وجود داشته و هنوز وجود دارد، تاچه رسد به مورّخین غیرمسلمان. حقیقتاً جام جمیان كدام روایت تاریخی را ازكدام مورّخین می پذیرند؟[xl] این امربرای جام جمیان به قدری بغرنج است كه درمهرماه همین امسال دربرنامه ای كه ازشبكۀ 4 صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش كردند وازمحقّقین مسلمان جهان ازجمله از مالزی و اندونزی نیز درآن شركت داشتند، گفته شد كه به جای بررسی تاریخ اسلام باید «تعالیم اخلاقی» آن را مورد بررسی قرار داد، چه كه درغیراین صورت وضع نامناسب به همین شكل موجود باقی خواهدماند. راستی اگرچنین است،دربارۀ آیین های بابی وبهائی چطور؟ چرا جام جم ایّام خود را صرفاً به بررسی تاریخی آن دواختصاص داده، آن هم با دروغ و تحریف؟ آیا به این دلیل نبوده است كه اگر «تعالیم بهائی» رامی نوشت، تمام تحریفات و اكاذیب تاریخی اش نقش برآب می شد؟ آری! دقیقاً به همین خاطر است كه چنین كرده تا هموطنان عزیزخود به چشم خود آثاربهائی را مطالعه نكنند. البتّه جام جمیان و دوستان ایشان در سایت بهائی پژوهی، آنجائی نیزكه ذكری ازتعالیم بهائی می كنند، آن رابه صورت گزینشی وتحریف شده ارائه می دهند واز ارائۀ كلّ یك اثر شدیداً وحشت دارند و گریزانند.

با این مقدّمه باید ذكر كرد كه آنچه در آثار سپهر، ازجمله «ناسخ التّواریخ» وی آمده ومأخذ آقای محیط طباطبائی قرارگرفته، مخدوش است و درآینده كه اسناد بیشتر دیگری كاملاً تماماً در اختیار همگان قرارگیرد، می توان قضاوتی نزدیكتربه حقیقت كرد. گفته های وی دارای تناقضاتی است كه اعتبارتواریخ او را زیر سؤال می برد. یكی به عنوان نمونه آنكه سپهر در جلد چهارم از تاریخ سلاطین قاجاریّه، طبع كتابفروشی اسلامیّه، ص31، می نویسد: «امّا ملّا حسین بشرویه ای كه درمعنی خود را رئیس قوم می پنداشت ودرظاهر آن محل و مكانت نداشت، حیلتی اندیشید ومیرزا علی محمّد باب را كه دماغی خلل ناك وخاطری مشوّش بود طلب نمود وبا او مواضعه نهاد كه من ترا سیّد سلسله وقبلۀ قبیله خواهم داشت و در وزارت تو به حسن تدبیر این جهان را زیر ورو خواهم كرد...» و از این قبیل ترّهات. ولی همین مرحوم سپهر درص233 جلد سوّم سلاطین قاجاریّه می نویسد: «ملّا حسین یك تن ازمردم بشرویّه است. درآغاز زندگانی به كسب علوم رسمیّه مانند صرف ونحو وفقه واصول روزگاری گذاشت وآن نیرو نداشت كه درتحصیل علوم با علمای عهد انباز شود وسازمان خودرا بسازكند. لاجرم ازپی چاره هرروز رأیی میزد و حیلتی می انگیخت. دراین وقت او را مسموع افتاد كه میرزا علی محمّد باب از بوشهر به شیراز سفر كرده وبه قانونی جدید وشریعتی تازه خود را بلند آوازه ساخته، پس بی توانی ازخراسان طریق شیراز گرفت وبعد از ورود بدان بلده پنهانی میرزا علی محمّد باب را دیدار كرد وآیین او را پذیرفتارشد...»[xli]

میرزا محمّدتقی مامقانی مؤلّف ناموس ناصری (ناشر حسن مرسلوند) نیز، كه فرزند یكی از دشمنان حضرت باب، یعنی ملّا محمّد مامقانی یكی ازسه روحانی حاضردرمجلس ولیعهد در تبریز است، در بارۀ كتبی چون ناسخ التّواریخ و روضة الصّفا كه ازمنابع اوّلیۀ غیربابی اند كه دربارۀ مجلس مزبور نوشته اند، معتقداست دارای اشتباهات هستند و باهم تناقض نیزدارند. می نویسد: «...وازآنجا كه مورّخین عهد درآن مجلس مبارك حضور نداشتند، محاورات آن مجمع را به استناد سماعات افوّاهیّه به كلّی تغییر داده، مقاولاتی كه اصلاً اتفاق نیافتاده مذكور داشته و بیان واقع را بالمرّه قلم نسخ برسر گذاشته اند.»[xlii]

صرف نظرازعلل فوق درخصوص غیرقابل اعتماد بودن مآخذ قاجاریّه مزبور، جام جم اصرار دارد كه بگوید چون «مبلّغ برجستۀ بهائی» (ص64 ایّام) جناب ابوالفضائل گلپایگانی متن توبه نامۀ منتسب به حضرت باب را دركتاب كشف الغطاء آورده، پس این دلیل برصحّت آن می باشد. حال آنكه جام جمیان كم حافظه خود می دانند و در ص 11 ایّام نیز اشاره كرده اند كه كتاب كشف الغطاء تماماً ازجناب ابوالفضائل گلپایگانی نیست، بلكه «به قلم میرزا ابوالفضل گلپایگانی (و چند تن دیگر از مبلّغان شهیربهائی)...نوشته شده.»[xliii] ایشان می دانند كه ازكتاب 438 صفحه ای مزبور كه دارای دو ضمیمۀ جمعاً31 صفحه ای نیزمی باشد، فقط 132 صفحۀ آن را جناب ابوالفضائل نوشته اند، وباقی آن به قلم جناب آقاسیّدمهدی گلپایگانی است. چنانكه متن عریضۀ ولیعهد به محمّدشاه و متن به اصطلاح توبه نامۀ حضرت باب را جناب آقاسیّدمهدی، ونه جناب ابوالفضائل گلپایگانی، درصص205-201 آورده اند.

امّا حتّی دراین صورت نیز، چه جناب ابوالفضائل وچه جناب آقا سیّد مهدی متون مزبور را در كشف الغطاء آورده باشند، هیچ یك از موارد مزبور، دلیل برتوبۀ حضرت باب اعظم جلّ سلطانه نبوده ونیست. زیرا همان جناب ابوالفضائل مورد تأكید جام جم، درص3 كتاب كشف الغطاء دربارۀ مآخذی كه نامۀ ولیعهد و توبه نامه نیز از آنها نقل شده، نكات مهمّی را نوشته اند كه جام جمیان باید عینك حسد و كینه وبهائی ستیزیشان را از چشم بردارند وخوب درآن دقّت كنند تا از این به بعد در كتب وآثار بهائیان و دگراندیشان دیگر به تحریف و كذب و تهمت دست نزنند وخود را نزد خدا و ملّت عزیز ایران بی آبرو ننمایند. جناب ابوالفضائل می نویسند:

· اكنون نزدیكی هفتاد سالست از تاریخ هزارو دویست و شصت (1260) هجری می گذرد كه اسم طایفۀ بابیّه وطایفۀ بهائیّه درعالم اشتهار یافته واهل قلم ازهرصنف ازعرب و عجم و شرقی وغربی درتاریخ این دوطایفه كتب ورسائلی چند تألیف نموده وهریك به مقتضای ذوق خود از مدح و ذم وثناء وهجاء مقالاتی نگاشته ومؤلّفاتی مرتّب داشته اند. ازقبیل مرحوم رضا قلی خان لَلَه باشی ملقب به امیرالشّعراء متخلّص به هدایت دركتاب روضة الصّفای ناصری، ولسان الملك مرحوم میرزا (محمّد)تقی خان مستوفی كاشانی معروف به سپهر درمجلّد قاجاریّه ازملحقّات كتاب ناسخ التّواریخ كه به صرف نظر از تاریخ مرحوم حاجی میرزا جانی كاشانی كه محل بحث خواهدشد، از اقدم مورّخین درحادثۀ بابیّه محسوبند. وامّا آنكه آنچه را این دو مورّخ نوشته اند ازراه اضطرار و اجبار بوده است یا از طریق حقیقت نویسی و اختیار، كشف آن منوط به اجیال (نسل های) آتیه است وهمّت رجال آینده كه شواهد آن را بیابند وحقیقت حال را بنگارند.

همچنین جناب ابوالفضائل درمقاله ای كه به خواهش مدیر مجلۀ المقتطف چاپ مصربا عنوان «الباب والبابیّه» نوشته اند[xliv]، ازجمله اشاره به منابع تحقیق دربارۀ دیانت بابی نموده، در بارۀ آثار سپهر می نویسند: «و اوّل من دوّن وقائع البابیّة هو میرزا (محمّد) تقی المستوفی الكاشانی الملقّب بلسان الملك مصنّف كتاب ناسخ التّواریخ فأنّه ذكر فی تاریخه المخصوص بالقاجاریّه واقعة ظهورالباب وحوادثها موافقاً لما اشتهرعنها عند اعداء البابیین فنسبهم الی الفساد والالحاد وذكرعنهم اموراً تنفرّ منها القلوب وتشمئزّ منها النّفوس. لانّه فی ایّام اضطهاد البابیین اجتهد المعاندون لهم فی بثّ المفتریات علیهم ورموهم بالاباحة وفساد الاخلاق فما ابقوا قبیحاً الّا نسبوه الیهم ولا رذیلة الّا وصفوهم بها فكثرت الاشاعات وقلقت الافكار... وامّا لسان الملك المذكورصاحب التّاریخ الكبیر ناسخ التّواریخ فقدعدل لهجته نوعاً فی هذا الكتاب عندذكر حوادث البابیّة وما كتبه عن وقائع البابیّة فی اصل ناسخ التّواریخ اقرب الی الحقیقة ممّا كتبه فی المجلّد المخصوص بالقاجاریّه وستكشف الایّام من غرائب وقائع البابیّه ما سترته الاغراض السّیاسیّه وفی هذا كفایة لمن اراد التّحقیق واللّه ولی الهدایة والتّوفیق.»[xlv]

همچنین جنابشان می نویسند: «هدایت ازاعدای امرالهی است چنانكه مزخرفاتی كه درملحقّات روضة الصفا تألیف وطبع نموده والحقّ گوی وقاحت را در اختلاق (جعل ودروغ سازی) وافتراء از مؤلّف ناسخ التّواریخ ربوده است...»[xlvi] وضمن توضیح دربارۀ مجلس ولیعهد چنین می نویسند: «...چون باب ثانیاً به تبریز وارد شد ولیعهد كبارعلمای بلد را دعوت وباب را احضارفرمود ومناظرتی بغایت استبداد و ظلم در میانشان واقع شد وصورت این مناظره را هریك ازمورّخین نوعی نوشته اند لكن ازهمان عباراتی كه منكرین باب درتواریخ خود دركیفیت این مناظره نوشته اند گذشته از اینكه غالب دروغ وبی اصل نوشته شده است، بخوبی مستفاد می شود كه مقصد اكابر علمای ایران تحقیق مطلب نبوده است ومقصودشان فقط این بوده كه سخنی به اهانت واستهزاء گویند و تخویف وتهدید نمایند ومراتب جلالت ونورانیّت باب را بر خلق مستور دارند.»[xlvii]

همآنند جناب ابوالفضائل، جناب فاضل مازندرانی نیزكه كتاب ظهورالحقّ ایشان مورد استفادۀ جام جمیان وآقای عبدالله شهبازی نیز بوده، درجلدسوم آن كتاب، صص 9-10، دربارۀ كتب تاریخی فوق الذّكر، درنظری شبیه نظرجناب ابوالفضائل، چنین می نویسند: «حاجی ملّا محمود نظام العلماء معلّم ناصرالدّین میرزا ازعلمای، شیخیّه بود كه ولیعهد وی را درمجلس گفتگوی باحضرت برای سؤال وجواب معیّن نمود و او به طریق استكبار واستهزاء بازخواست واعتراض كرد و صورت مكالمات مجلس را با ضمیمۀ مفهومات ومعلومات خود به شكل رساله ای ترتیب ونشرنمود ورضاقلیخان هدایت مورّخ ومدّاح خاندان قاجاریّه درقسمت قاجاریّه از كتاب روضة الصّفاء ناصری صورت مناظرات مجلس را از رسالۀ مذكوره گرفته، محض تطییب خاطرشاهانه شیرین بیانی های خود را برآن افزود. ولی شیخ محمّد تقی مجتهد مذكور ابن ارشد ملّا محمّد ممقانی دررسالۀ ردّیّه كه به خط و نیز مُهر و امضایش درچند محل موجود است وبرای ارضاء خاطر ناصرالدّین شاه درشرح مكالمات مجلس بازخواست ودربیان احوال حضرت نوشت وماشمه ای ازآن را لفظاً به لفظ دربخش سابق نقل كردیم، اعتراضات خودرا برملّا محمود مبرهن داشته اظهارتعجِّب و تحیّر در بعضی اكاذیب ومفتریاتش نمود وعلّو مقام استقامت حضرت را درآخرین مكالمه با ملّا محمّد كه اظهارامر واقامۀ حجّت را به پایان رساندند وملّا محمّد فتوی برقتل داد وشیخ محمّد تقی خود حاضربوده دید وشنید ونیز نبذه ای ازجذبات جمال حضرت را اعتراف ووصف كرد وملّا محمود بعداً نُسَخ ِ رسالۀ خود را از دست این وآن گرفته، نابود ساخت وازو رسالۀ دیگری نیزبه ظهور رسید كه دولت امر به ضبط تمام نُسَخ ومنع ازنشرش كرد، چه كه حكایات و روایات مستنكرۀ فضیحه وعبارات ركیكۀ شدیدۀ قبیحه دربیان احوال عایشه زوجۀ پیغمبر نوشت وعاقبت درسال 1271 درگذشت.»

و نكتۀ مهمّ علاوه بر همۀ آنچه گفته شد اینكه سپهر و هدایت، علی رغم افترائآت و اكاذیبی كه نشردادند، اشاره ای به نامۀ ولیعهد به محمّد شاه و توبه نامه ننموده اند. «این سند منسوب به ناصرالدّین میرزا ولیعهد محمّد شاه است که در آن موقع یک جوان 16 ساله بوده و بدون مهر و امضاء و قید تاریخ است و اینکه این گزارش کی و چگونه نوشته شده است معلوم نیست و برای اوّلین بار نیز بعد از گذشت حدوداً 60 سال در کتاب ادوارد براون بنام مواد لازمه برای تحقیق دین بابی چاپ شد و از طرف دیگر ولیعهد برای بزرگ نشان دادن کار خود غلّو کرده و به جعل اکاذیب پرداخته و هر چه دلش خواسته برای خود شیرینی در نامه اش گنجانده است. به عنوان مثال ولیعهد در ابتدای گزارش خود می نویسد: «حسب الحکم همایون محصّل فرستاده با زنجیر از ارومیه آورده به کاظم خان سپرد.» همان طوری که همگان می دانند سیّد باب هیچ وقت و در هیچ جا در غل و زنجیر نبوده و در هیچ کتابی اعم از دوست یا دشمن اشاره ای به این مسأله نشده است و معلوم است که ولیعهد برای خود شیرینی این موضوع را جعل کرده است و نیز در پایان گزارش خود آورده که، «جناب شیخ الاسلام را احضار کرده باب را چوب زده تنبیه معقول نمود و توبه و بازگشت و از غلطهای خود انابه و استغفار کرد و التزام پا به مهر هم سپرده.» این مطلب نیز از جعلیّات ولیعهد است چه که اشاره به توبه سیّد باب کرده یعنی شفاهی و برای تأکید گفته که «التزام پا به مهر هم سپرده،» یعنی کتباً نیز توبه کرد و پای آنرا نیز امضاء نمود. در حالی که بعد از گذشت160 سال از آن زمان هنوز کسی نتوانسته این توبۀ «پا به مهر» را رؤیت کند و حتّی در کتب دروغ پردازان عصر ناصری یعنی روضة الصفای هدایت و ناسخ التّواریخ سپهرنیز به این سند اشاره ای نشده است.[xlviii]

حال كه نظرجناب ابوالفضائل وجناب فاضل مازندرانی دربارۀ مدارك تاریخی قاجاریّه روشن شد، نظری نیزباید به مدارك ادواردبراون انگلیسی دراین خصوص نمود. آنچه مسلّم است مدارك وی نیزعلاوه بر اكاذیب ازلیان، شامل تواریخ مزبور قاجاریّه نیزكه درحقیقت در دشمنی و ردّ آیین بابی وبهائی نوشته شده، می باشد. ادواردبراون بودكه برای اوّلین باردر1918 پس ازگذشت حدود شش ــ هفت دهه ازمجلس ولیعهد، ورقۀ معروف به توبه نامه را دركتابی به نام مدارك دربارۀ تحقیق دین باب گراورنمود.[xlix] دربارۀ انگیزه واهداف اودرارائۀ تحقیقاتش دربارۀ ادیان بابی وبهائی نمی توان نظری قطعی ارائه كرد و به قول مؤلّفین همان كشف الغطاء، درص 402، «اینكه اوآیا بنفسه به این كاراقدام نمود ویا مأمور از جانب بزرگی بود، كشفش منوط به اجیال (نسل ها) آتیه است كه ید تقدیر پرده از مستورات بردارد وآفتاب ظهورخفایای اموررا مكشوف فرماید.» امّا چیزی كه مسلّم است آنكه با آنچه گفته شد، وازآنجا كه دربرخوردش باادیان بابی وبهائی وتحقیق راجع به آنها دچارتلوّن نظر ورفتاربوده و درمطالبش تناقض مشاهده می شود، نمی توان به همۀ نوشته های او اعتماد نمود.

خود جناب ابوالفضائل نیزكه مورداشارۀ جام جمیان قرارگرفته اند، درهمان كشف الغطاء، ص6 چنین نوشته اند: «...لكن منشورات این كاتب عجیب (براون) چندان متفاوت ومتلوّن بود كه موجب حیرت اهل خبرت می شد. چو گاهی درمرآت بیانات اوصورت بهائی ثابت، ووقتی ازلی متعصّب، وهنگامی مورّخ منصف، وحینی انگلیسی متصلّب، و زمانی مستشرق غیر متحزّب جلوه گرمی گشت. وبالجمله اهل نباهت چندان تلوّن مذهب وتغایر مشرب درمرقومات مشارٌالیه مشاهده كردند كه دراین مدّت بیست وچهاریا بیست وپنج سال چندین بار چه كتباً و چه لساناً حقیقت حال او را ازاین عبد سؤال نمودند...» ازجمله شواهد تلوّن براون اینكه درهمان منبع،ص256 دربارۀ متن توبه نامه ونامۀ ولیعهد به محمّدشاه، نوشته است: «به هیچ وجه معلوم نیست كه این ورقه خطاب به چه كسی است ونیز معلوم نیست كه آیا این ورقه همان است كه درجمله های اواخر نامۀ ولیعهد به محمّد شاه بدان اشاره شده كه می گوید توبه كرد وسند پا به مُهر سپرد یا آنكه ورقۀ دیگری است.»[l]

باری غرض آنكه با توضیحات فوق، بهترمی توان لحن ومنظورجناب آقاسیّدمهدی گلپایگانی را در كشف الغطاء از آوردن متن مشابه نامۀ ولیعهد و توبه نامه وشرح مجالس مناظرات مزبور درتواریخ قاجاریّه و كتب براون دریافت. همان طوركه جام جمیان نیزخودمی دانند كتاب كشف الغطاء درجواب اكاذیب وجعلیّات ازلیان وهمدست ایشان ادواردبراون انگلیسی و نیز امثال آقاخان كرمانی وشیخ احمدروحی كرمانی نوشته شده است. براون درآثارمشتركی كه با ازلیان، ازجمله كتاب نقطة الكاف نوشته، سعی نموده ازلیان را درمقایسه با بهائیان محقّ و پیرو حقیقی حضرت باب جلوه دهد، وبرای ایشان دلسوزی نماید، و از جمله آنان را انقلابی، وحضرت بهاء الله وبهائیان را سازشكار قلمداد كند.[li] درهمین راستا، درآن آثار، دربیان مطالب خود راجع به ایرانیان مسلمان و بهائیان وازلیان، به روش خاصّ خود گاهی به نعل وگاهی به میخ زده كه ماحصل آن چیزی جزایجاد سوء ظنّ واختلاف میان سه گروه مزبورنبوده است.

بهائیان دراین میان، درزمانی كه براون به دنبال اهداف خود بود،تنها گروهی بودند كه اجازه ندادند ایشان را آلت دست اهداف واغراض خود سازد. به همین جهت، جناب آقا سیّد مهدی گلپایگانی،به دنبال جناب ابوالفضائل گلپایگانی، سعی نموده اند تا جائی كه شواهد موجود بوده است با استفاده ازمطالب واستنادات خود براون درامثال كتاب نقطة الكاف، دست او را رو كنند. یكی از موارد مزبور همان نامۀ ولیعهد به محمّدشاه و توبه نامۀ مذكور در آن است. جناب آقاسیّدمهدی متن نامۀ منتسب به ولیعهد را كه خود براون نیز از آن آگاه بوده برای این ذكرمی كنند كه اشتباه نقطة الكاف و براون را درنقل واقعۀ چوب زدن حضرت باب توسّط شیخ الاسلام تبریزآشكارنمایند، وعلّت آوردن متن توبه نامه را هم چنین می نویسند: «چون دراین عریضه، انابه واستغفار كردن باب و التزام پا به مهرسپردن آن حضرت مذكور است، مناسب چنان به نظر میآید كه صورت همان دست خط مبارك رانیزمحض تكمیل فائده دراین مقام مندرج سازیم وموازنۀ آن را با الواحی كه از قلم جمال قدم درسجن اعظم بجهت ملوك وسلاطین عالم نازل گردیده بدقّت نظر اولی البصائر واگذاریم.»[lii]

شاهد ادّعای فوق واینكه خود جناب گلپایگانی نیزتوبه نامۀ منتسب به حضرت باب را به معنی دست برداشتن از ادّعای وحیانی حضرتشان نمی دانسته اند، ایمان جنابشان واعترافشان به حقّانیت حضرت باب درهمین كتاب كشف الغطاء وسایرآثارباقی مانده از ایشان است. ایشان، علاوه برشواهد سابق الذّكر در بارّهء اكاذیب ناسخ التّواریخ و روضة الصّفای ناصری و رسالۀ ملّا محمود نظام العلماء، درهمان كشف الغطاء مورد تأكید جام جمیان، صفحۀ 203، دو پاورقی دربارۀ اشتباهات مذكور درنامۀ ولیعهد به محمّدشاه را خاطرنشان می سازند، وازآن مهمتر، درصفحۀ 186همان كتاب دقیقاً خلاف توبه نامۀ مزبور را به مناسبتی چنین نقل می كنند: «آن حضرت به ملّا محمّد مجتهد درموقع سؤال ازمعنی بابیّت فرمودند كه كلمۀ شریف أنا مَدینَةُ العِلمِ وعلی بابها را چگونه فهمیدی وپس ازجسارت وی بدین عبارت كه كی شب بخیر كرده و این اسم را بجهت شما مشخّص نموده است، در جواب می فرمایند: 'منم آن كسی كه هزارسال است منتظر آن می باشید.'» و نكتهء مهم دیگر كه نامهء ناصرالدین میرزای ولیعهد را به محمدشاه زیر سؤال می برد، نامهء اوست به علاءالدوله حاكم طهران كه در آن دقیقاً به استقامت حضرت باب و ادعای قائمیت توسط ایشان اعتراف نموده است. متن این نامه چنان كه جناب نصرت الله محمدحسینی در كتاب حضرت باب اشاره كرده اند، دركتاب The Bab، تألیف جناب بالیوزی ، ص145 موجوداست.

از نكات جالب آنكه جام جمیان درص64 برای اثبات سندیّت توبه نامه، انگشت روی كشف الغطاء گذاشته اند، امّا بانهایت تعجِّب ازمنابعی استفاده كرده اند كه غالب آنها صریحاً نوشته اند كه حضرت باب توبه نفرمودند. سبحان الله از مكرالهی كه فرموده است «مكروا ومكرالله، واللهُ خیرُ الماكرین» نگاهی به لیست پی نوشت های ص64، نشان می دهدكه 11 مورد از منابع مورد اشاره، توبۀ حضرت باب را قبول نكرده اند. مشهورترین منبع غیربهائی درلیست مزبور، كتاب سابق الذّكرمحمّدتقی مامقانی است كه ضمن ردّ اكاذیب سپهر و هدایت وآنان كه توبه نامه را صحیح می دانند، بوضوح منكرتوبۀ حضرت باب شده است.(درزیر ازآن كتاب نقل قول خواهدشد). حال باید از جام جمیان پرسید كه دراین خصوص كه كاملاً مشابه ایراد خود ایشان در خصوص آوردن متن توبه نامه در كشف الغطاء است، چه می گویند؟ مگرآورده شدن متن توبه نامه را دركشف الغطاء ازیك نویسندۀ بهائی دلیل توبه كردن حضرت باب نمی دانند؟ دراین صورت، با همین استدلال، باید عدم صحّت توبۀ مزبور دركتاب یك نویسندۀ غیربهائی ِ مخالف را نیز بپذیرند. البتّه جام جمیان پیرو روش «یك بام ودوهوا» هستند، وازایشان جزبهائی ستیزی انتظارنمی رود.

همچنین جام جم درص64، یادداشت 13، به دروغ اشاره می كند كه «عبّاس علوی، مبلّغ دیگر این فرقه نیز در بیان الحقّ، موضوع توبۀ باب را تأئید كرده است.» حال آنكه اوّلاً اسم كتاب مزبور بیان حقائق است. ثانیاً كتاب مزبور اساساً درردّ صحّت توبه نامۀ مزبور، در391 صفحه نوشته شده. ثالثاً درصفحات 377-386 آن، جناب علوی راجع به آوردن نامۀ ولیعهد وتوبه نامه در كشف الغطاء بحث می كند و اثبات می نماید كه آوردن آن دركتاب مزبور دلیل برصحّت توبه نامه نیست، واگرچنین نباشد موارد مشابه متعدّدی در اسلام عزیز رخ داده كه باید از امثال جام جمیان پرسید دربارۀ آنها چه می گویند. ورابعاً، كه جام جمیان از ذكر و یادآوری آن گریزانند، اینكه جناب آقاسیّدعبّاس علوی ازطلّاب وعلمای حوزۀ علمیّۀ شهر مشهد مقدّس بوده اند كه خود پس ازتحقیق، به دیانت مقدّس بهائی مؤمن می شوند، و از عاشقان و خادمان آن می گردند وكتاب مزبور را با شواهد زیادی ازقرآن مجید واحادیث ائمۀ اطهار ع در ردّ توبه نامۀ منتسب به حضرت باب می نویسند. آنگاه جام جمیان چنین دروغ شاخداری به ایشان نسبت می دهند. جام جمیان به مخیلّۀ خود راه نداده اند كه اگر ایشان و سایر مؤمنین، توبه نامۀ مزبور را ــ حتّی برفرض صحّت وسندیّت آن ــ نشانۀ بطلان آیینشان می دانستند، دیگر دراثبات آن كتاب نمی نوشتند و جان برایگان نمی دادند. البتّه جام جمیان حقّ دارند، چه كه تحمّل بهائی شدن علماء وآخوندهای عزیز شیعه برای ایشان مشكل است. اینان می دانند كه صدها نفرازعلمای عزیزشیعه به آیین جدید الهی مؤمن شده اند وبعضاً خون خود را نیز در راه آن داده اند. این را به این جهت ذكر نمود تا هموطنان عزیز بدانند كه علمای عزیز شیعه همه دشمن آیین جدید ربّانی نبوده اند، بلكه بسیاری از ایشان نیز درصف مؤمنین آن درآمده اند وازفضلای بنام این آیین نازنین محسوب شده اند. كینه وحسد وبهائی ستیزی جام جم ازجمله به همین خاطراست.

چون صحبت ازعلمای عصرظهورآیین جدیدالهی ونحوۀ برخوردشان باآن شد، وچون دربالا اشاره شد كه جام جم درص62 مدّعی شده كه «پاسخ حضرت باب به علمای مزبور، ربطی به سؤالات آنان نداشت،» دراینجا مناسب است شاهدی از نویسندگانی بیاورد كه دقیقاً برعكس نظرجام جم گفته ونوشته اند، و «سؤالات علمای مزبور را بی ربط نوشته اند.» یكی ازایشان استاد ناصرالدّین صاحب الزّمانی است كه در كتاب خط سوم (دربارۀ شخصیّت، سخنان و اندیشه شمس تبریزی؛ نشر مطبوعاتی عطایی، تهران، خیابان ناصر خسرو،چاپ 1351)، ضمن بحثی درباره نحوی گری- سوفسطایی گری، در عصرِ شمس تبریزی و مولوی، و نقد و خرده گیری به چنان جَوّی، در تشبیهی كه از جوِّ موجود در زمان حضرت باب در عصر قاجار با جوّ و فضای فرهنگی زمان مولانا و شمس می كند، چنین می نویسد:

· داوران، بویژه در ایران، همواره از سران «قیام های مذهبی- سیاسی اسلامی» می خواسته اند كه آیا آنان، بر زبان عربی — بر زبان وحی قرآن — تسلّط كافی دارند، یا نه؟ آیا آنها می توانند مستقیماً از منبع وحی، برخوردار گردند یا نه؟ تا جایی كه، حتّی در مورد سیّد علی محمّد باب، مهمترین ركن، و نكته در «محاكمه» او، «تست زبان عربی» بوده است. و باب را بیشتر از این جهت تحقیر نموده و محكوم شمرده اند كه قبل از همه چیز، بنابر گفته داوران «محكمۀ شرع» (منظور نویسنده مجلس علماء در تبریز در حضور ولیعهد محمّد شاه قاجار یعنی ناصرالدّین میرزا می باشد)، وی «نحو» نمی دانسته است. و در عربی گویی هایش، لغزش های نا بخشودنی فراوان به چشم می خورده است. در فرهنگی صورتگرا، و محتوی گریز — در فرهنگ الفاظ نه فرهنگ مفاهیم — درونمایۀ اندیشۀ باب، قصدش از قیام، انگیزه اش از دعوی ابلاغ پیام، علل رویكرد مردمان، بویژه روستاییان به وی، رسائی ها و نارسائی های قیام وی، در نظام روابط استبدادی عصر قاجار (1342-1193ه/1924-1779م) تا كنون هرگز به درستی، بی طرفانه، انگیزه كاوانه، و جامعه شناسانه مورد بررسی عمیق قرار نگرفته است. هنوز ارزیابی از باب از مرز الفاظ در نگذشته است؛ بلكه همچنان شكل ظاهری سخن او، بویژه تازه گویی های نا پخته وی به عنوان یك ایرانی و تطبیق آنها با موازین دستور زبان عرب— با «نحو»— مورد گفتگوهاست. «مخالفت با نحوی گری» از ویژگی های «عصر شمس» است. این مخالفت، اختصاصی به مكتب او و مولوی ندارد. بلكه اینجا و آنجا، رگه ها و آب راهه های این طغیان را، در ادب فارسی می توان مشاهده كرد...همزمان با شمس و مولوی، سعدی با همه «بغداد زدگی» هایش، با همه تازی گویی ها و عربی سرایی هایش، «ضدّ نحوی گری» است... مولوی وارث بزرگ پیكار ضدّ فورمالیسم، ضدّ سوفسطائی گری، فرهنگ زدایی، پالایش فرهنگی و بازگشت به واقعیّت و مفهوم گرایی در مكتب شمس است. مولوی در اوج خلاقیّت شاعرانۀ خود «نیاز به زایش هنری،» «نیاز به قالب شكنی» یك آفریننده را كه به محدوده ها بی اعتناست، نشان می دهد و بخاطر پرواز، برای سهولت برقراری تفاهم با مردمان، می خواهد هر گونه قید و بند مزاحم را از دست و پای اندیشه ی خود بگشاید،...

· رستم ازاین بیت وغزل، ای شه وسلطانِ ازل مُفْتَعِلُنْ، مُفْتَعِلُنْ، مُفْتَعِلُن، كشت مرا.

· قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر. پوست بود، پوست بود درخورمغزشعرا. ...

· آینه ام، آینه ام، مرد مقالات نه ام. دیده شود حال من ار، چشم شود، گوش شما.[liii]

دكتر صاحب الزّمانی در كتاب خداوند دو كعبه نیز، كه سرگذشت سوروكین جامعه شناس معروف است، اشاره به عقاید او دارد كه می گوید عصر ما اسیر كمیّت گرایی افراطی و ظاهر سازی می باشد و كیفیّت و باطن و معنی را فدای آن كرده است.[liv] شایان ذكر است كه دكتر صاحب الزّمانی اوّلین كسی نبودند كه به ایرادات نحوی داوران مجلس ولیعهد در تبریز (در محاكمه حضرت باب) ایراد گرفتند، بلكه بعضی نویسندگان دیگر از مخالف یا بی طرف نیز، همچون كسروی وآدمیّت ونوائی و فضائی، از نحوۀ سؤالات علمای شیعه و شیخی و حكومت وقت انتقاد كرده اند.[lv]

اینك بایداشاره ای نیزبه منابعی نمود كه برعكس جام جمیان، صحّت وسندیّت توبه نامه را زیرسؤال برده، تأكید كرده اند كه حضرت باب ابداً توبه نفرمودند. منابع مزبور همه از مخالفین آیین بابی وبهائی هستند.

ازجمله:

چنانكه درفوق اشاره شد، خود ادواردبراون كه متن توبه نامه رادر1918 منتشركرد، درصحّت آن شك داشته است.[lvi]

احمد كسروی در بهائی گری می نویسد: «آن توبه نامه ی پابه مُهر كه درگزارش ولیعهد یادش شده ما نمی دانیم چه بوده وآیا مانده یا ازمیان رفته، ولی یك نامه ای ازسیّد باب به ولیعهد كه نیز توبه نامه خوانده می شود با پاسخ آن ازشیخ علی اصغر شیخ الاسلام وازسیّد ابوالقاسم نامی دردست است كه برون و دیگران دركتاب های خود آنها را آورده اند...»[lvii]

میرزا مهدی خان زعیم الدّوله ازمخالفین آیین بهائی كه جد وپدرش نیزدرمجلس محاكمۀ حضرت باب درخانه ملّا محمّد مامقانی بوده اند، دركتاب ردّیّه اش علیه آیین بابی وبهائی، مفتاح باب الابواب، می نویسد: «... صاحب خانه پرسید آیا توبرعقیدۀ خود باقی می باشی؟ خودت كه می گفتی من مهدی منتظَر قائم ازاهل بیت محمّد هستم. باب گفت آری. حجّت الاسلام گفت اكنون كشتن تو واجب گردید وخونت به هدر رفت. چنین گفت وازجا برخاست.»[lviii] همین زعیم الدوله درجایی دیگرمی نویسد: «پدرم با رفقایش جلو باب آمدند واز وی خواهش كردند كه از دعاوی خود دست بردارد و در شهری (تبریز) كه اشتهار دارد كه مردم آن بیش ازمردم سایر بلاد سادات واشراف اهل البیت را احترام می كنند، خون خود را نریزد. ولی اوبه گفته پدرم توجّه نكرد وهمچنان ساكت وآرام بود...»[lix]

و امّا ملّا محمّد تقی فرزند ملّا محمّد مامقانی مزبوركه حكم شهادت حضرت باب را داد، و پدر و پسر به شهادت خود جام جمیان هردو درمجلس محاكمه حاضر بودند (ایّام، ص64)، دركتابش،ضمن ردّ روایات ملّا محمود نظام العلماء وكتب ناسخ التّواریخ و روضة الصّفا، درچندین قسمت تأكید می كندكه حضرت باب در برابر اصرار پدرش توبه ننمود. حتّی پدرش می گوید: «به حكم شرع انور، قتل تو واجب است ولی چون من توبۀ مرتد فطری را مقبول می دانم، اگر از این عقاید اظهارتوبه نمایی، من تو را ازاین مهلكه خلاصی می دهم. (حضرت باب) گفت حاشا حرف همان است كه گفته ام وجای توبه نیست.»[lx]

سند مهمّ دیگر دالّ برعدم توبۀ حضرت باب، مطالب حاجی كریم خان كرمانی دشمن آیین بابی است كه چند ردّیّه هم علیه آن نوشته است. درجلد چهارم كتاب ارشاد العوام خود می نویسد: «... بشارتی به جهت مؤمنان در این ایّام بهجت انجام رسید، به طور قطع ویقین و نوشتجات متواتره از تبریز وطهران وسایر بلاد رسید كه آن خبیث را به تبریز برده بعد ازامربه توبۀ ازكفرخود وقبول نكردن او، اورا با یكی ازاتباعش كه بر غی ِ خود باقی مانده دربیست وهفتم ماه شعبان امسال كه سنه هزارودویست وشصت وشش هجری است در میدان سربازخانه برده به دیوار بستند وفوجی ازسربازان امركرده او را نشانه گلوله ساختند...»[lxi]


چند نكته دیگر كه باید یاد آورشد، یكی اینكه عكس های مقابل ص64 نیزحاكی ازاین است كه متن به اصطلاح توبه نامه فاقدمهر وامضاست. و دو متنی كه امضاء دارد، ازآن علماست. وشهادت كسروی در بالا (موردشمارۀ 2) حاكی ازاین است كه متنی كه جام جمیان وبهائی ستیزان مدّعی هستند كه در «صندوق كارپردازی مجلس شورای اسلامی، تهران، میدان بهارستان» موجود و محفوظ است، جای بحث فراوان دارد و باید پرسید چرا هنوزپس از160 سال آن را درمعرض دید جهانیان نمی گذارند. آیا بهترنبود به جای چاپ ده ها ردّیّه و انتشار ایّام، برای جلوگیری ازنگرانی آیات عظام (ص50 و... ایّام)، آن سند را رو می نمودند؟

به نظرمی رسد بهائی ستیزان پس ازگذشت چندین دهه از ادّعای وجود توبه نامۀ بی مهر وامضاء، بخوبی دانسته اند كه حتّی درصورت وجود چنین سندی، محتوای آن به هیچ وجه نشان ازتوبه ازمقام قائمیّت ومظهریّت حضرت باب ندارد. چه كه «درآن نوشته شده كه من هیچ گونه ادّعائی ندارم. البتّه شخص باب وسایر مظاهرمقدّسه الهیه هیچ كدام ازخودشان ادّعائی نداشته اند، بلكه همۀ آنها مدّعی من عندالله بوده اند، نه مدّعی مِن عندهم. اگر خداوند سیّد باب را مبعوث نمی فرمود، آن حضرت ازپیش خود ابداً ادّعائی نداشت وهمچنین سایرمظاهر مقدّسه همه به مفاد كریمۀ» وما ینطق عن الهوی اِن هو الّا وحی یوحی «مدّعی مِن عندالله بودند. پس، از نشراین ورقه به هیچ وجه ضرری متوجّه كسی نمی شود، جز آنكه مدّعیان ومخالفان، عِرض خود می برند و زحمت ما می دارند.»[lxii] درهمین ارتباط جالب است كه جام جمیان توجّه نمایند كه خود كشف الغطاء نیز، كه ایشان آن را برای اثبات مدّعای خود مبنی برصحّت توبه نامه بزرگ نمایی كرده اند، درصص 364-365 ضمن اشارۀ دیگری به متن توبه نامۀ مزبور، آن را نه نشانی ازتوبه حضرت باب، بلكه نشانی از «خضوع و خشوع» حضرتشان می شمارد. چنین است كه اگر جام جمیان دقّت می كردند و از منابع بابی وبهائی گزینشی و ناقص نقل نمی نمودند وآنها را بدون حبّ وبغض می خواندند، درمی یافتند كه حتّی برفرض صحّت، مطالب سند مزبور چیزی است شبیه بیاناتی كه درمجلس وكیل شیراز فرمودند وجام جمیان نیزشكل ناقص آن را درص64 ایّام آورده و پاسخش نیز در اوایل نكتۀ دوّم درفوق داده شده است.

و مضافاً، اگرجام جمیان با معتقدات شیعه و احادیث راجع به قائم موعود بیشترآشنا بودند، شاید دست به نوشتن مقالات دربارۀ ادّعای توبۀ حضرت باب نمی بردند. چه كه طبق این احادیث، حتّی اگر حضرتشان صد برابر بیشتر از ادّعای جام جمیان نیزمقام خود را مخفی می داشتند وآشكار نمی ساختند، بهائی ستیزان حقّ نداشتند ایرادی بگیرند. چه كه دراحادیث از جمله وارد شده است كه درقائم موعود سنّتی نیز از حضرت یوسف خواهد بود كه عبارت است از «السّجن والتّقیه» (زندان وتقیّه).[lxiii]

و مطلب آخر در باره مقاله ص63 ایّام در نقد كتاب آقای عبّاس امانت است.48[lxiv] نگارنده تعجِّب می نماید كه بالاخره جام جم توقّع دارد بهائیان یا موافقان آیین بهائی چگونه تاریخ بنویسند؟ آیا عیناً مثل جام جمیان؟ دربارۀ امربابی وبهائی نفوس مختلف موافق ومخالف وبی طرف تاریخ نوشته اند، وبازهم خواهند نوشت. آیا آنچه واقع شده با نظرات متفاوت مورّخین تغییر می یابد؟ پس چراجام جم ناراحت است؟ تا حالا كه جام جمیان عالمی ایراد به مورّخین بهائی ای كه «ژست علمی وتحقیقی به خود» نگرفته اند وارد می نمودند (ایّام، ص63) حال كه باید خوشحال وممنون باشند كه به قول خودشان جناب عبّاس امانت، «ژست علمی وتحقیقی به خود گرفته است»(همان). معلوم نیست چرا به آقای امانت ایراد می گیرند وتیترستون سمت چپ ص63 ایّام را، «گزارش تاریخ یاتبلیغ مسلك؟» می نویسند؟ برفرض صحّت این ادّعا، چرا بازهم سیاست «یك بام ودو هوا؟» كدام تاریخ راجام جمیان در روزنامه ها وصدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران ارائه دادند، كه مقصود از آن تبلیغ اسلام عزیز وجمهوری اسلامی نبوده ونیست؟ ملاحظه می فرمائید كه غرض ها چگونه انسان رابه هذیان و اوهام می اندازد؟ به نظرتاریخ جناب امانت ناراحت تان كرده وخاطر شریف تان را آزرده است كه ایشان را نصیحت نموده، دعوت می كنید «حقیقت»رابیش از افلاطون دوست داشته باشند.» (همان)

نگارنده راگمان نبود كه علاوه بردعوت جوانان بهائی درصفحۀ 2 ایّام، ازامثال آقای امانت نیزكه استاد تاریخ دانشگاه ییل هستند چنین دعوتی بفرمائید. امّا چون چنین نموده اید، به اطّلاعتان می رساند كه اهل بهاء «حقیقت» را درآیین آسمانی شان كه بهار جدیدالهی همۀ ادیان است دیده اند وجزبه آن حقیقت كه آیینۀ كلّ حقایق است عشق نمی ورزند. امّا صرف نظر از این امر، چون ذكر جناب امانت را كرده اید، به اطّلاعتان می رساند كه جناب ایشان آنقدر دارای اعتبارعلمی هستند كه لازم نباشد شما غصّۀ حقیقت جوئی ایشان را بخورید. به عنوان نمونه آقای دکتر عبّاس میلانی در کتاب خود به دفعات ازآقای امانت و کتاب ایشان تمجید نموده است.

درکتاب تجدّد و تجدّد ستیزی در ایران، نشر اختران، چاپ چهارم 1382، ص 319، دقّت امانت را «به راستی ستودنی» میداند، و در ص 323 ایشان را مورّخی «معتبر و کاردان» ذكرمی كند، و در ص 326 از «انصاف علمی مؤلّف کتاب» و پرهیز او از «مطلق اندیشی و مطلق گویی» می گوید.

و در ص 327 می نویسد: «در یک کلام، تاریخ در دست آقای امانت چوبدست تکفیر یا تجلیل نیست؛ اغلب خیر وشر هم بر نمی تابد؛ وسیله ای است برای شناختن و شناساندن پیچیدگی های انسان و روابط اجتماعی... شاید کار کارستان این کتاب را با اثر پر مایه دیگری در باره نیمه دوم عصر ناصری تکمیل کنند. من یکی که سخت منتظرم.»
در خاتمۀ این مقال چه مناسب است كه قسمتی ازكتاب مستطاب ایقان ازحضرت بهاءالله را در وصف حضرت باب زینت مقال سازیم، تا روشن گردد كه آن مظهرسبحانی وآن مربی آسمانی نه تنها توبه ننمود، بلكه درجوانی، به خون خویش منشور نجات جهان رابنوشت.

· دلیل و برهان دیگر که چون شمس بین دلائل مُشرق است استقامت آن جمال ازلی است بر امر الهی که با اینکه در سنّ شباب بودند و امری که مخالف کلّ اهل ارض از وضیع و شریف و غنی و فقیر و عزیز و ذلیل و سلطان و رعیّت بود با وجود این قیام بر آن امر فرمود چنانچه کلّ استماع نمودند و از هیچ کس و هیچ نفس خوف ننمودند و اعتناء نفرمودند. آیا می شود این، به غیر امر الهی و مشیّت مثبته ربّانی؟ قسم به خدا که اگر کسی فکر و خیال چنین امری نماید فی الفور هلاک شود. و اگر قلب های عالم را در قلبش جا دهی باز جسارت بر چنین امر مهمّ ننماید مگر به اذن الهی باشد و قلبش متّصل به فیوضات رحمانی و نفسش مطمئنّ به عنایات ربّانی. آیا این را به چه حمل می کنند؟ آیا به جنون نسبت می دهند چنانچه به انبیای قبل دادند و یا می گویند برای ریاست ظاهره و جمع زخارف دنیای فانیّه این امور را متعرّض شده‏اند؟ سبحان اللّه، در اوّل از کتب خود که آن را قیوم اسماء نامیده و اوّل و اعظم و اکبر جمیع کتب است اخبار از شهادت خود می دهند و در مقامی این آیه را ذکر فرموده‏اند: «یا بَقیةَاللّهِ، قَدْ فَدَیتُ بِکُلّی لَکَ و رَضِیتُ السَّبَّ فی سَبیلِکَ و ما تَمَنَّیتُ إلّا القَتْلَ فی مَحبَّتِکَ وَ کَفَی باللّه العَلِی مُعْتَصِماً قَدیماً.» و همچنین در تفسیر هاء تمنّای شهادت خود را نموده‏اند: «کَاَنّی سَمِعْتُ مُنادِیاً ینادِی فی سِرّی إفْدِ اَحَبَّ الاَشیاء إلَیکَ فی سَبیلِ اللّه کَما فَدَی الْحُسَینُ عَلَیهِ السّلامُ فی سَبیلی وَ لَولا کُنتُ ناظِراً بِذلِکَ السِّرِّ الواقع فَوَ الَّذی نَفسِی بِیدِه لَوِ اجْتَمَعُوا مُلوکُ الاَرضِ لَن یقدِرُوا اَن یأخُذُوا مِنّی حرفاً فَکَیفَ العَبیدُ الَّذینَ لَیس لَهُم شأنٌ بِذلِکَ و إنَّهُم مَطرُودون،» إلی ان قال «لِیعلَمَ الکُلُّ مقامَ صَبری و رِضائی و فِدائی فی سَبیلِ اللّهِ.» آیا صاحب این بیان را می توان نسبت داد که در غیر صراط الهی مشی می نماید و یا به غیر رضای او امری طلب نموده ؟ در همین آیه نسیم انقطاعی مکنون شده که اگر بوزد جمیع هیاکل وجود جان را انفاق نمایند و از روان در گذرند.

· حال ملاحظه نمائید که چقدر ناس نسناس‏اند و به غایت حقّ ناسپاس که چشم از جمیع اینها پوشیده‏اند و به عقب مرداری چند که از بطنشان افغان مال مسلمانان می آید می دوند. و با وجود این چه نسبت های غیر لائقه که به مطالع قدسیّه می دهند. کَذلِکَ نَذْکُرُ لَکَ ما اکْتَسَبَتْ اَیدِی الّذینَ هُم کَفَروا و اَعْرَضُوا عَن لِقاء اللّه فی یوم القِیامة وَ عَذَّبَهُم اللّهُ بِنارِ شِرکِهِم وَ اَعَدَّ لَهُم فِی الآخِرَةِ عَذاباً تَحتَرِقُ بِهِ اَجسادُهُم وَ اَروَاحُهُم ذلِکَ بِاَنَّهُم قالُوا إنَّ اللّهَ لَمْ یکُنْ قادراً عَلی شَئٍٍ و کانَتْ یدُهُ عَنِ الفَضلِ مَغلُولَةً. و استقامت بر امر حجّتی است بزرگ و برهانی است عظیم. چنانچه خاتم انبیاء فرمودند:

· «شَیّبَتْنِی الآیتَین» یعنی پیر نمود مرا دو آیه که هر دو مشعر بر استقامت بر امر الهی است. چنانچه می فرماید: «فَاسْتَقِمْ کما اُمِرْتَ.»[lxv] حال ملاحظه فرمائید که این سدره رضوان سبحانی در اوّل جوانی چگونه تبلیغ امراللّه فرمود و چقدر استقامت از آن جمال احدیّت ظاهر شد که جمیع من علی الارض بر منعش اقدام نمودند حاصلی نبخشید. آنچه ایذاء بر آن سدره طوبی وارد می آوردند شوقش بیشتر و نار حبّش مشتعلتر می شد. چنانچه این فقرات واضح است و احدی انکار ندارد. تا آنکه بالاخره جان را در باخت و به رفیق اعلی شتافت. و از جمله دلائل ظهور، غلبه وقدرت و احاطه که بنفسه از آن مُظهر وجود و مَظهر معبود در اکناف واقطار عالم ظاهر شد. چنانچه آن جمال ازلی در شیراز در سنه ستّین ظاهر شدند و کشف غطاء فرمودند. مع ذلک به اندک زمانی آثار غلبه و قدرت و سلطنت و اقتدار از آن جوهر الجواهر و بحر البحور در جمیع بلاد ظاهر شد. به قسمی که از هر بلدی آثار و اشارات و دلالات و علامات آن شمس لاهوتی هویدا گشت. و چه مقدار قلوب صافیّه رقیقه که از آن شمس ازلیّه حکایت نمودند و چقدر رشحات علمی از آن بحر علم لدنّی که احاطه نمود جمیع ممکنات را، با اینکه در هر بلد و مدینه جمیع علماء و اعزّه بر منع و ردّ ایشان برخاستند و کمر غلّ وحسد و ظلم بر دفعشان بستند. و چه نفوس قدسیّه را که جواهر عدل بودند به نسبت ظلم کشتند و چه هیاکل روح را که صرف علم و عمل از ایشان ظاهر بود به بدترین عذاب هلاک نمودند. مع کلّ ذلک هر یک از آن وجودات تا دم مرگ به ذکر اللّه مشغول بودند و در هوای تسلیم و رضا طائر. و به قسمی این وجودات را تقلیب نمودند و تصرّف فرمودند که بجز اراده‌اش مرادی نجستند و بجز امرش امری نگزیدند، رضا به رضایش دادند و دل به خیالش بستند. حال قدری تفکّر نمائید، آیا چنین تصرّف و احاطه از احدی در امکان ظاهر شده؟ و جمیع این قلوب منزّهه و نفوس مقدّسه به کمال رضا در موارد قضا شتافتند و در مواقع شکایت، جز شُکر از ایشان ظاهر نه و در مواطن بلا، جز رضا از ایشان مشهود نه. و این رتبه هم معلوم است که کلّ اهل ارض چه مقدار غلّ و بغض و عداوت به این اصحاب داشتند. چنانچه اذیّت و ایذای آن طلعات قدسی معنوی را علّت فوز و رستگاری و سبب فلاح و نجاح ابدی می دانستند.

· آیا هرگز در هیچ تاریخی از عهد آدم تا حال چنین غوغائی در بلاد واقع شد و آیا چنین ضوضائی در میان عباد ظاهر گشت؟ و با این همه ایذاء و اذیّت، محلّ لعن جمیع ناس شدند و محلّ ملامت جمیع عباد. و گویا صبر در عالم کون از اصطبارشان ظاهر شد و وفا در ارکان عالم از فعلشان موجود گشت. باری، در جمیع این وقایع حادثه و حکایات وارده تفکّر فرمائید تا بر عظمت امر و بزرگی آن مطّلع گردید تا به عنایت رحمان، روح اطمینان در وجود دمیده شود و برسریر ایقان مستریح و جالس شوید. 
 

 

[i]تسبیح و تحلیل، ص45

[ii]كتاب بدیع از حضرت بهاءالله

[iii] مقالۀ «صبحی وآواره، طناب های پوسیدۀ ردّیّه نویسان قبل وپس ازانقلاب» درهمین مجموعه.

[iv] رجوع شود به محیط ادب، مجموعۀ 30 گفتار به پاس 50 سال تحقیقات محیط طباطبائی، طهران، 1357، به نقل از خوشه هائی ازخرمن ادب وهنر، شمارۀ 12، سال 1380،ص51.

[v] در7/7/1377، درهجوم مسالمت آمیزی(!) توسّط مسئولین محترم به بیش از500خانۀ بهائی هزاران جلد دیگرازكتب بهائی برده شد. دوسال قبل نیزدراقدامی مشابه كتب مزبورازحدود200 خانۀ بهائیان برده شد!

[vi] ازجمله رجوع شود به كتابی كه دفتر پژوهش های روزنامۀ کیهان درسال 1385همزمان با انتشار سایۀ شوم؛ خاطرات یک نجات یافته از بهائیّت درروزنامۀ كیهان، منتشرنمود.

[vii] به نقل از لوح شیخ، صص71-70. مضمون فارسی بیان مبارك فوق چنین است: ای ملكه لندن بشنو ندای پروردگارت را كه مالك مردم است از درخت الهی كه همآنا نیست خدایی جز من كه عزیز و حكیم هستم. آنچه را كه روی زمین است رها كن و سَرِ مُلك را به تاج ذكر پروردگار جلیلت زینت بده . همآنا او به عالم آمد به مجد و شكوه اعظم خود و آنچه را كه در انجیل مذكور است كامل و تمام فرمود. بتحقیق كه سرزمین و بَرِّ شام به قدوم پروردگارش كه مالكِ اَنام است مشرَّف شد... هوای نفس خود رارها كن وسپس به مولای قدیم خود روی آور. همانا ما ترا به خاطر خدا ذكر می كنیم و دوست داریم كه اسم تو به ذكر پروردگارت كه خالق ارض و سماست بلند شود، همآنا خدا بر آنچه می گویم شهید است. به ما رسید كه تو خرید و فروش غلامان و كنیزان را منع كردی؛ این است آنچه كه خداوند به آن در این ظهور بدیع حكم فرموده. به تحقیق كه خداوند پاداش آن را برای توثبت فرمود، همآنا او پرداخت كنندۀ اجرهای زنان و مردان نیكوكار است به شرط اینكه پیروی كنی آنچه را كه از جانب خداوند علیم خبیر برای تو ارسال شده است، همآنا كسی كه اعراض كند و استكبار ورزد بعد از اینكه از نزد مُنزل آیات برایش دلایل و بیّنات آورده شد هر آینه خداوند عمل او را ساقط و بی نتیجه می گذارد، همآنا خدا بر هر چیزی قدیر است. بدرستی كه اعمال بعد از اقبال (به سوی حقّ) مورد قبول قرار می گیرد . كسی كه از حقّ اعراض كند، همآنا از محرومترین و ممنوع ترین خلق است، این چنین از نزد عزیز قدیر مقدّر شد....

[viii] عنكبوت، 50-51

[ix] كتاب الواح نازله خطاب به ملوك ورؤسای ارض، صص 128-121. مضمون بیان مبارك: ای پادشاه روس بشنو ندای خدای مالك قدّوس را و روی آور به سوی بهشتی كه مقرّی است كه در آن مستقر شده كسی كه نامیده شده به اسمهای نیكو بین ملاء اعلی و در ملكوت انشاء به اسم خداوند بَهی اَبهی . مبادا تو را محتجب نماید چیزی از توجّه به پروردگار رحمن و رحیمت... بتحقیق كه یكی از سُفَرای تو وقتی در زندان طهران زیر سلاسل و زنجیرها بودم مرا یاری نمود. به این خاطر خداوند برای تو مقامی ثبت نمود كه علم احدی به آن جز خودش احاطه نكرده. مبادا این مقام عظیم را تبدیل نمایی. بتحقیق كه پدر (حضرت بهاءالله) آمد و پسر (حضرت مسیح) در وادی مقدّس می گوید: گوش به فرمان توام ای خدای من، گوش به فرمان توام، و كوه طور گردِ بیت طواف می كند و درخت به بلند ترین ندا، فریاد می كند كه همآنا وهّاب و بخشنده، سوار بر ابر آمد، خوشا به حال آنكه به سویش نزدیك شد و وای بر دور شدگان... بنگر و ذكر كن ایّامی را كه در آن روح (حضرت مسیح) آمد و هیرودوس (یا هرود كبیر، نمایندۀ مقتدر روم و حاكم یهودیّه كه حضرت مسیح در زمان او متولّد و فراری شد و مدتی بعد از مرگ وی به ناصره بازگشت (نوزده هزار لغت)) علیه او حكم كرد. به تحقیق كه خداوند، مسیح را به لشكریانِ غیب نصرت نمود و او را به حقّ حفظ فرمود و به ارضی دیگر فرستاد و این وعده ای از جانب او بود، به درستی كه خدا حاكم است بر آنچه اراده كند. همآنا پروردگارت حفظ می كند كسی را كه می خواهد ولو اینكه او در وسط دریا یا در دهان اژدها و یا زیر شمشیرهای ظالمین باشد. .. بدان كه جسم من زیر شمشیر دشمنان و جسدم در بلای بی شمار است ولی روح در شادی و بشارت و فرحی است كه شادی عالمین با آن برابری نمی كند...همآنا من به زبان اشعیای نبی مذكور هستم وانجیل وتورات به اسم من مزیّن شد... بگو ای مغروران آیا خود را در قصرها می بینید درحالی كه سلطان ظهور (حضرت بهاءالله) درخرابترین خانه ها (زندان) است؟!... ازقبرهای هوی برخیزید... آیا گمان می كنید آنچه كه نزدشماست، به شما سودی می رساند؟! بزودی دیگران آن رامالك خواهندشد وشما بدون یار و یاور به خاك برخواهید گشت. خیری در زندگی ای كه مرگ ازپس آن می آید نیست، وخوبی ای برای بقائی كه آن رانیستی خواهد گرفت نیست، ونیزخیری درنعمتی كه تغییرخواهد پذیرفت نمی باشد. رها كنید آنچه نزدشماست وروی آورید به نعمت خداوندی كه به این اسم بدیع نازل گردیده است... خوشا به حال پادشاهی كه مُلك وسلطنت او را ازمالكش باز نداشت وبه قلبش به سوی خدا روی كرد.

[x]تاریخ مشروطه، ص 291، به نقل از رگ تاك، ج2.

[xi] ازجمله رجوع شود به همان كتاب كشف الغطاء وكتاب رگ تاك.

[xii] ازعلائم كم حافظگی و گیج بودن جام جمیان آنكه درص6، ستون اوّل ازسمت چپ، به نقل از كشف الحیل آواره، برعكس آنچه كه درص7نوشته، به نقل ازلوح حضرت عبدالبهاء می نویسد: «مستخدمین روسی با بعضی ازخوانین بسیار اصرارنمودند كه جمال مبارك (حضرت بهاءالله) به كشتی روس تشریف ببرند وآنچه اصرار والحاح كردند قبول نیفتاد» و نیز خوشبختانه د رص13ستون سوّم از راست، اگرچه اعطای نشان «سِر» به حضرت عبدالبهاء را به اوهام خود دلیل وابستگی وحمایت سیاسی دانسته، ولی اعتراف كرده كه «عبدالبهاء هیچ وقت خودش ازلقب سِراستفاده نكرد.» و همین حقیقت مؤیَّد غیرسیاسی وغیرمادی بودن جریان مزبور است وصرفاً به خاطرانسان دوستی وصلح جوئی وحمایت حضرت عبدالبهاء ازفقراء بوده است.

[xiii] دربارۀ ردّ ملاقات با شاه انگلیس مراجعه شود به بدایع الآثار، ج2، لندن، 16ژانویه1913. قبل ازآن نیزطبق آنچه دركتاب كجا می رویم، تألیف نویسندۀ غیربهائی، پشوتن.ر،صص: 4 و5 و11تا 14آمده،درمركز اسناد سیاسی بریتیش میوزیوم انگلیس، حكم وزارت امورخارجۀ انگلیس به پروفسور ادوارد براون موجوداست كه درآن به وی امرشده به عكّا مسافرت كند وكوشش نماید تا همكاری حضرت بهاءالله رانسبت به اجرای برنامه های شوم انگلیس درایران جلب نماید. نویسنده ادامه می دهد كه جواب ادوارد براون به وزارت امورخارجه انگلیس مختصرش چنین بود: «جلب همكاری بهاءالله نسبت به پیشبرد برنامه های دولت پادشاهی انگلیس درایران ابداً موفّقیّت آمیز نبود چرا كه او به هیچ وجه به من اجازۀ صحبت كردن درسه ملاقاتی كه در زندان عكّا با اونمودم نداد وفقط به تشریح اصول دیانت خود پرداخت.» والبتّه خودجام جمیان نیزمی دانند كه به خاطرامتناع حضرت بهاءالله، ادواردبراون به سراغ ازل درقبرس رفت، وازهمكاری بی وقفۀ او و ازلیان دورۀ قاجاریّه وپهلوی برخوردارگردید! روزی امثال جام جم باید به ملّت عزیزایران پاسخ گویند كه چرا بیش از130 سال است كه به وارونه كاری مشغولند و حتّی به خاطر بهائی ستیزیشان، برای ازلیان دلسوزی ها نیزكرده وبعضاً می كنند، وازآن بی شرمانه تر، خیانت های آنان را به نام بهائیان شهرت داده اند!

[xiv]گلزار تعالیم بهایی، ص45.

[xv]امر وخلق، ج3، ص289.

[xvi] برای تفصیل بیشترازجمله رجوع شود به: جزوۀ مطالعۀ معارف بهائی، شمارۀ 12، نشر 132بدیع؛ و نیز كتاب دكترعلی مرادداودی،مقالات ورسائل درمباحث متنوعه، ج3، تهیّه وتنظیم وحیدرأفتی، نشرمؤسّسۀ معارف بهائی، كانادا.

[xvii] منتخبات آیات حضرت نقطه اوّلی، صص 85-84.

[xviii] همان، ص 86. برای مطالعۀ بیشتردراین مورد، رجوع شودبه جزوۀ شمارۀ 10 مطالعۀ معارف بهائی، مطلب تحت عنوان «مراحل دعوت حضرت نقطۀ اوّلی،» ازجناب دكترمحمّد افنان، نشر132 بدیع.

[xix] ازجمله رجوع شود به كتاب مستطاب ایقان ازحضرت بهاءالله، و چهار جلد قاموس ایقان؛ وكتاب فرائد؛ و نیز كتبی از قبیل بحارالانوار.

[xx]ناسخ التّواریخ، ازسپهر، ج3، سلاطین قاجاریّه، ص40

[xxi] رجوع شودبه جزوۀ مطالعۀ معارف بهائی، شمارۀ 6،نشر131 بدیع، صص15ـ14.

[xxii] نحل،45

[xxiii]امر و خلق، ج1 و 2، ص380

[xxiv]امر و خلق 1و 2 ، ص379. در این مورد همچنین به لوح « قناع» از حضرت بهاءالله مراجعه شود

[xxv] برای دیدن آن احادیث رجوع شود به اصول كافی، ج 3، باب التقیة، صص:307-314

[xxvi] ص166فصل نامه

[xxvii] ص166 فصل نامه

[xxviii] عبارت «دراین ورقه حیله وتقیه نیست» در ص164 فصل نامه نیز به روش ائمهء اطهارع عین تقیه است. اصول كافیمذكور در فوق

[xxix] كتاب به یادمحبوب، صص 214-215؛ و نیز اوّل ترجمه همان توقیع دور بهائی.

[xxx] ترجمۀ توقیع دور بهائی، صص:34-31.

[xxxi]اصول كافی،جلد1، صص 123ــ 124

[xxxii] كتاب خاتمیت، چاپ 17، خرداد1384، ص 139

[xxxiii] سورۀ احزاب، آیۀ 40

[xxxiv] از مجموعۀ آثار حضرت باب، شمارۀ 53، ص23.

[xxxv] برای توضیح مفصّل وبیشترموارد فوق واینكه بهائیان حضرت باب وبهاءالله راذات خدانمی دانند، واگرچنین باشد كافرمحسوبند،به آثار بابی وبهائی مراجعه شود. ازجمله به شماره های 1و2 نشریۀ مطالعۀ معارف بهایی.

[xxxvi] ویسئلونك عن الروح.../اِسراء،87

[xxxvii] جزوۀ مطالعۀ معارف بهائی، شماره6، صص 48-49

[xxxviii] فرهنگ معین،ج5، ص731. وی تألیف تاریخ خود را در زمان محمّد شاه آغاز و در دورۀ ناصرالدّین شاه ادامه داد و پس از وفاتش، پسرش عبّاس قلی خان سپهر كار او را دنبال كرد ولی باز هم ناتمام ماند(همان،ج6، ص2092).

[xxxix] نوزده هزار لغت، ذیل كلمۀ «ناسخ التّواریخ.» البتّه طبق بیان حضرت عبدالبهاء، مرحوم سپهر در اواخر ایّام، رساله ای به خط خود نوشت و در آن اعتراف نمود كه آنچه را در حقّ بابیّه نوشته به اقتضای زمان و مراعات خاطر آشنا و بیگانه بوده. رسالۀ او نزد خاندانش موجود است (مائدۀ آسمانی،ج9،صص:115،112-111).

[xl] برای آشنائی باحال وهوای این بحث ازجمله رجوع شودبه كتاب شبهای پیشاور، در دفاع از حریم تشیّع، از سلطان الواعظین شیرازی، دارالكتب الاسلامیّه، 21 خرداد 1352.

[xli] مأخذ مذكور در یادداشت 21، صص: 15-16.

[xlii] به نقل ازمقالۀ «بررسی مختصری از تاریخ پیدایش آیین بابی و بهائی،» ازبهروزبه آیین، موجود درسایت www.ohamzodai.com. وكتاب قاموس ایقان، تألیف جناب اشراق خاوری،جلد1،صص75-101.

[xliii] همین ویژه نامۀ ایّام، ص11. مطلب داخل پرانتز ازخودجام جمیان است.

[xliv] مندرج درصص291 تا 303 كتاب رسائل ورقائم جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی تألیف جناب روح الله مهرابخانی، نشر134بدیع. دراین منبع می خوانید كه چطورجناب ابوالفضائل درمیان علمای الازهرمصرمعروف شدند به طوری كه گاهی ازایشان خواسته می شد كه درپاسخ ردّیّه هائی كه بعضی مسیحیان علیه اسلام عزیزنوشته بودند، كتاب بنویسند. شهرت ایشان درمصرچنان بودكه درجامعۀ فرهنگی و نیز مطبوعات آنجا نیزمطرح بودند، وبه همین جهت مدیر المقتطف ازایشان خواهش كردكه مقالاتی برای آن بنویسند. ای كاش جام جمیان كه درص47 ایّام با آیت الله تسخیری مصاحبه كرده اند و از ایران مصریان راعلیه جامعۀ بهائی تحریك كرده اند، توجّه می نمودندكه اهل بهاء چگونه برعكس ادّعای ایشان كه نوشته اند «بهائیّت، رو یا روی جهان اسلام،» مدافع اسلام بوده وهستند! البتّه شاید جام جمیان ازاین می ترسند كه مانند دورۀ جناب ابوالفضائل كه به همّت ایشان چندین نفرازعلمای الازهرمانند صدها نفرعلمای شیعه بهائی شدند، امروزه نیز اهالی مصربه آیین جدید ایمان آورند. ترسشان بجاست! چه كه در سال 2006 میلادی وقایعی در همان مصر اتّفاق افتاد که در اثر آن دوباره مصریان در جستجوی یوسف برآمده اند. در اثر استقامت عشاق بهائیِ آن دیار که موجب اِعلانِ عمومی ِ امر بهائی در مصر شده، از جمله فقط در ماه می، بیش از 20000 مصری از سایت عربی ِ بهائی برای کسب اطّلاعات در مورد امر بهائی دیدن نموده و علاقه مندان در نقاط مختلفۀ عالم نیز هزاران نسخه از کتب و آثار بهائی را به زبان عربی از کتابخانۀ اینترنت بهائی استخراج نمودند و میلیونها نفر با تماشای برنامۀ هفتگیِ یکی از ایستگاههای تلویزیونی معروف مصر با حقایق و اصول امر الهی و بی انصافیِ مخالفان آشنا شدند و در رسانه های بین المللی عربیِ دنیا و سایتهای مختلف اینترنت به زبان عربی نیز توجّه خاصی به امر بهائی و بهائیان مصر نشان داده موجب اشتهارِ آن شدند (درموارد فوق رجوع شودبه: كتاب شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، تألیف جناب روح الله مهرابخانی؛ و پیام 29 جون 2006 بیت العدل اعظم).

[xlv] همان، صص302-303. مضمون مطالب به فارسی چنین است: واوّلین كسی كه وقایع بابیّه راتدوین كرد میرزا تقی مستوفی كاشانی ملقّب به لسان الملك نویسندۀ كتاب ناسخ التّواریخ است. وی در كتاب تاریخ خود مخصوص به قاجاریّه، واقعۀ ظهور باب وحوادث آن را موافق آنچه نزد دشمنان بابی ها اشتهارداشت ذكركرد وآنها رابه فساد و كفرنسبت داد واموری ازایشان بیان نمود كه قلوب ونفوس از آن متنفّر و بیزارشد، چه كه درایّام آزار و ستم به بابیان، دشمنان ایشان درانتشارمفتریات علیه آنان كوشیدند وآنها را متّهم به اباحی گری وفساد اخلاق كردند، وعمل زشتی نبود مگرآنكه آن رابه ایشان نسبت دادند وهرزگی ای نبود مگرآن كه به ایشان بستند ولذا شایعات زیادشد وافكارآشفته وپریشان گردید... وامّا لسان الملك مزبورصاحب تاریخ كبیرناسخ التّواریخ وقتی دراین كتاب به حوادث بابیّه رسید طرزبیانش تغییركرد وآنچه كه او در وقایع بابیّه دراصل ناسخ التّواریخ بالنّسبه به مجلّد مخصوص به قاجاریّه نوشته به حقیقت نزدیكتر است وبزودی گذشت ایّام ازعجایب وقایع بابیّه كه اغراض سیاسی آن راپنهان داشته، پرده برخواهدداشت. واین مقداركه ذكرشد محقّقین راكفایت است وخداوند ولی هدایت وتوفیق است.

[xlvi] همان، ص45.

[xlvii] همان، صص101-102. درست مانند علمائی كه درفوق ذكرشان شد كه درزمان حضرت رسول اكرم با سؤالاتی ازقبیل این كه «روح چیست» (یسئلونك عن الرّوح)، می خواستند حضرتشان را اهانت واستهزاء نمایند.

[xlviii] ازمقالۀ «مجلس و لیعهد،» نوشتۀ كوشا، به آدرس زیر:
//www.goftmaniran.org/index.php?option=com_content&task=view&id=82…

[xlix]قاموس ایقان، ج1،ص78.

[l] همان، صص78-79.

[li] جالب آنكه همین ادّعای تكراری را آقای محیط طباطبائی محقّق محبوب جام جمیان وسایت بهائی پژوهی، وماركسیست هائی چون طبری وفشاهی نیزبه تقلید و تبعیّت از ادوارد براون انگلیسی، نموده اند. رجوع شود به منابع مذكوردریادداشت شمارهء 16و دیگرمقالات همین مجموعه. همچنین جناب حسن بالیوزی در كتابشان باعنوان ادواردبراون ودیانت بهائی، به طورمشروح اشتباهات بزرگ و اساسی براون را موردبحث قرارداده اند.

[lii]كشف الغطاء، ص204.

[liii]خط سوّم، صص380-342.

[liv] توصیه آنكه منابع و صفحات اشاره شده از هر دو كتاب ملاحظه گردد، زیرا از جهاتی روشنگر است و اذهان را مستعد درك حقیقت ظهور الهی در زمان ما می كند. وی در ص 371 خط سوّم نیز به مناسبت، ذكری هم از جناب طاهره، شهید بی همتای ظهور بابی از گروه زنان، می نماید ومی نویسد: «دربارۀ فعّالیّتهای ادبی طاهره یِ قُرَّةُ العین نیز گزارش شده است كه وی سورۀ یوسف، و تفسیرِ باب را بر آن، به فارسی ترجمه كرده است و با اشتیاق به انتشار آن دست یا زیده است» (به نقل از تاریخ نبیل انگلیسی، چاپ یلمت،1962،ص81).

[lv] بهائی گری كسروی،ص61؛ ومقالۀ مذكور در یادداشت شمارۀ 48.

[lvi]قاموس ایقان،جلد1،صص78-79.

[lvii] همان، ص79.

[lviii] همان، ص84، به نقل ازص157ترجمۀ فارسی كتاب مفتاح باب الابواب.

[lix] همان، ص85، به نقل ازترجمۀ مفتاح باب الابواب، ص159.

[lx] همان، صص93-86.

[lxi] همان، ص94.

[lxii] همان، ص96، عین عبارات جناب اشراق خاوری.

[lxiii] رجوع شود به: قاموس ایقان، جلد1،صص457-464؛ كتاب جنّات نعیم، ازجمله ص157؛ بحارالانوار، مجلدغیبت؛ كتاب عوالم فاضل بحرینی؛ و....

[lxiv] دراين مورد همچنين رجوع شودبه مقالۀ بهائی ستیزی جام جم، گفتمانهای قدرت و تولید شِبه علمی تاریخ، مندرج درهمين جوابيّه.

[lxv] سوره هود، آیه ١١٢

 

مقاله قبلی

مقاله بعدی

نظر خود را بنویسید


یک نکتۀ مهم در رد توبه نامه

نوید
ارسال شده در : 1390/11/27

نکتۀ مهم تاریخی دیگری هم در خصوص جعلی و مخدوش بودن توبه نامه وجود دارد که مورد توجه قرار نگرفته و آن این که حضرت بهاءالله حدود بیست سال پس از مجلس ولیعهد در تبریز (مجلسی که برخلاف واقع ادعا می شود پس از آن حضرت باب در سال 1264 ه ق توبه کرده اند) و شهادت مظلومانۀ حضرت باب در سال 1266 ه ق، لوح بسیار مهمی خطاب به ناصرالدین شاه نازل فرمودند که با عنوان "لوح مبارک سلطان ایران" در این آدرس موجود است: //reference.persian-bahai6.info/fa/t/b/LS/در این لوح حضرت بهاءالله ضمن بیان ادعای حضرتشان، چنانکه حضرت عبدالبهاء در کتاب "مفاوضات" فرموده اند به ناصرالدین شاه: "مي فرمايد من را احضار کن و جميع علما را حاضر نما و طلب حجّت و برهان کن تا حقّيّت و بطلان ظاهر شود. اعليحضرت ناصرالدّين شاه توقيع مبارک را نزد علما فرستاد و تکليف اين کار کرد. ولی علما جسارت ننمودند پس جواب توقيع را از هفت نفر مشاهير علما خواست بعد از مدّتی توقيع مبارک را اعاده نمودند که اين شخص معارض دينست و دشمن پادشاه . اعليحضرت پادشاه ايران بسيار متغيّر شدند که اين مسأله حجّت و برهانست و حقّيّت و بطلان چه تعلّق بدشمنی حکومت دارد افسوس که ما احترام اين علما را چقدر منظور نموديم و از جواب اين خطاب عاجزند." عین بیان حضرت بهاءالله خطاب به ناصرالدین شاه چنین است: "ای كاش رأی جهان آرای پادشاهی بر آن قرار می گرفت كه این عبد با علمای عصر مجتمع می شد و در حضور حضرت سلطان، اِتیانِ حجّت و برهان می نمود. این عبد حاضر و از حق آمل كه چنین مجلسی فراهم آید تا حقیقت امر در ساحتِ حضرتِ سلطان واضح و لائح گردد و بعد، اَلْاَمرُ بِیدِكَ وَ اَنَا حاضِرٌ تِلْقاءَ سَریرِ سَلْطَنَتِكَ؛ فَاحْكُمْ لی اَوْ عَلَی (امر به دست توست و من در برابر تخت سلطنت تو حاضرم؛ پس حكم كن له یا علیه من). همانطور که ذکر شد شاه لوح مزبور را به علما از جمله حاج ملا علی کنی عالم مشهور طهران می دهد تا پاسخی به آن دهند. امّا نکتۀ مهم چنان که در فوق آمد این است که نه تنها علما پاسخی نتوانستند بدهند و بهانه آورند، بلکه نکتۀ مهم تر آن که خود ناصرالدین شاه هم دلیلی نتوانست بیاورد. نکته اینجاست که اگر توبه نامه حضرت باب حقیقی بود و ناصرالدین شاه حقیقتاً قبول داشت و به چشم و گوش خود دیده و شنیده بود که حضرتشان توبه کردند (چنانکه خود ناصرالدین شاه در 1264 ه ق ولیعهد بود و به عنوان یک شاهد در مجلس محاکمۀ حضرت باب در تبریز حاضر بود) کار برای وی سهل بود و کافی بود در جواب لوح حضرت بهاءالله خطاب به وی، استدلال می کرد که حضرت باب توبه کرده است و لذا دیانت حضرتشان باطل است و لزومی به تشکیل جمعی با حضور علما نخواهد بود. امّا ناصرالدین شاه نه تنها چنین جوابی نداشت بلکه علمای زمان او هم جوابی ندادند، و در عوض بجای پاسخ، از آنجا که سلاح عاجز خشونت و توهین است، دستور داد حامل آن لوح را که جوانی 17 ساله به نام بدیع بود پس ازسه روز شکنجه و داغ کردن کشتند(رجوع شود به: قسمت 33 تحت عنوان "داستان بدیع" از کتاب "بهاءالله شمس حقیقت" در این آدرس: //reference.persian-bahai6.info/fa/t/o/BKG/)